پارت ۸ :) کامنت چک شه
#درد_خاموشی
بعد رسیدن به خونه جدید و چیدن وسایل وارد اتاقش شد دوش آب گرمی گرفت امد بیرون سمت لباسی که موقع آمدن به اینجا پوشیده بود رو برداشت تا بندازه داخل ماشین اما اون بو
سرشو نزدیک پیراهن کرد
این بو مال هیونجین بود موقع بغل کردنش عطرش روی پیراهن مونده بود
پیراهن رو دوسه بار بو کرد در آخر هم دلش نیومد داخل ماشین بندازه
روی تخت دراز کشیده پیراهن رو توی بغلش برد
-چی میشد به جای عطرت خودت توی بغلم بودی
÷پسرم
با صدای مادرش یهو با ترس برگشت مادرش رو دید که دم در وایستاده دستش روی قلبش گذاشت نفس عمیقی کشید
"نکنه شنیده " مادرش روی تخت کنارش نشست
مادرش دستش روی شونه پسر گذاشت گفت
÷چیزی شده قضیه این پیراهن چیه
فلیکس دیگه لو رفته بود نفس رو بیرون داد گفت
-شاید از حرف هایی به بهت میزنم ناراحت بشی ... ولی ..ولی
÷ولی چی پسرم من مادرتم بهم بگو مشکلی نیست
-خوب مامان من ...من حس میکنم ... که ...که هیونجین رو دوست دارم
مادرش لبخندی میزنه میگه
÷میدونم دوستش داری هر آدمی دوستشو دوست داره
فلیکس از حرف مامانش پشیمون میشه که حقیقت رو بگه پس لبخندی میزنه میگه
-آره آخه اون بهترین دوسته
با نوازش مادرش لبخندی میزنه
'ولی این حقیقت نبود چرا نمیدونست به زبون بیاره"
با رفتن مادرش از اتاق نفس آرومی کشید روی تخت دراز کشید
.
.
ساعت نزدیک ۱شب بود هیونجین روی تخت دراز کشید بود همش به یه چیز فکر میکرد
"اون هیچ منظوری نبوده"
+شاید برای من خاص بوده برای اون الکی بود
دلم نمیخواد تعطیلات اینجوری بگذره کاشکی مدرسه بودم حداقل یه بار توی روز میدیدمش
توی این ۲۰ روز کجا پیداش کنم ..........
.
.
۲ هفته از اون شب گذشته بود هیونجین شماره از فلیکس پیدا کرده بود ولی چرا زنگ نمیزد آدرس هم پیدا کرده بود ولی چرا نمیرفت چون میترسید فلیکس بهش بگه چون توی خونه شما بودم میتونستی باهام حرف بزنی ولی اینجا نه
چه طرز فکر مسخره ای ولی خوب ترس دیگه
با صدای در به خودش آمد
÷سلام پیرمرد
هیونجین سری برای بچه ها تکون میده
=هیونجین حالت خوبه چرا گرفته ای
هیونجین با سوال جولی نگاهش میکنه میگه
+هم ازش آدرس دارم هم شماره ولی نمیتونم زنگ بزنم
÷از پس ترسویی
=لینو بس کن
دختر رو به هیونجین میکنه میگه
=نظرت چیه فردا شب بریم پیشش مهمونی بعد ما تنها تون میزاریم بهش اعتراف کن ها
÷فکر خوبیه نظرت چیه
+نمیدونم اگه شما ها میاین بریم من تنهایی نمیرم
=باش پس فردا شب میریم بلند شو نگاه به خودت کن تو همون پسر مدرسه ای که برات غش میکنن حالا بیان ببینمت میترسن برو گمشو حموم
وقتی هیونجین رفت جولی روبه لینو میکنه میگه
=نقش عوض شد هیونجین شرمنده
#هیونلیکس #فلیکس #هیونجین
بعد رسیدن به خونه جدید و چیدن وسایل وارد اتاقش شد دوش آب گرمی گرفت امد بیرون سمت لباسی که موقع آمدن به اینجا پوشیده بود رو برداشت تا بندازه داخل ماشین اما اون بو
سرشو نزدیک پیراهن کرد
این بو مال هیونجین بود موقع بغل کردنش عطرش روی پیراهن مونده بود
پیراهن رو دوسه بار بو کرد در آخر هم دلش نیومد داخل ماشین بندازه
روی تخت دراز کشیده پیراهن رو توی بغلش برد
-چی میشد به جای عطرت خودت توی بغلم بودی
÷پسرم
با صدای مادرش یهو با ترس برگشت مادرش رو دید که دم در وایستاده دستش روی قلبش گذاشت نفس عمیقی کشید
"نکنه شنیده " مادرش روی تخت کنارش نشست
مادرش دستش روی شونه پسر گذاشت گفت
÷چیزی شده قضیه این پیراهن چیه
فلیکس دیگه لو رفته بود نفس رو بیرون داد گفت
-شاید از حرف هایی به بهت میزنم ناراحت بشی ... ولی ..ولی
÷ولی چی پسرم من مادرتم بهم بگو مشکلی نیست
-خوب مامان من ...من حس میکنم ... که ...که هیونجین رو دوست دارم
مادرش لبخندی میزنه میگه
÷میدونم دوستش داری هر آدمی دوستشو دوست داره
فلیکس از حرف مامانش پشیمون میشه که حقیقت رو بگه پس لبخندی میزنه میگه
-آره آخه اون بهترین دوسته
با نوازش مادرش لبخندی میزنه
'ولی این حقیقت نبود چرا نمیدونست به زبون بیاره"
با رفتن مادرش از اتاق نفس آرومی کشید روی تخت دراز کشید
.
.
ساعت نزدیک ۱شب بود هیونجین روی تخت دراز کشید بود همش به یه چیز فکر میکرد
"اون هیچ منظوری نبوده"
+شاید برای من خاص بوده برای اون الکی بود
دلم نمیخواد تعطیلات اینجوری بگذره کاشکی مدرسه بودم حداقل یه بار توی روز میدیدمش
توی این ۲۰ روز کجا پیداش کنم ..........
.
.
۲ هفته از اون شب گذشته بود هیونجین شماره از فلیکس پیدا کرده بود ولی چرا زنگ نمیزد آدرس هم پیدا کرده بود ولی چرا نمیرفت چون میترسید فلیکس بهش بگه چون توی خونه شما بودم میتونستی باهام حرف بزنی ولی اینجا نه
چه طرز فکر مسخره ای ولی خوب ترس دیگه
با صدای در به خودش آمد
÷سلام پیرمرد
هیونجین سری برای بچه ها تکون میده
=هیونجین حالت خوبه چرا گرفته ای
هیونجین با سوال جولی نگاهش میکنه میگه
+هم ازش آدرس دارم هم شماره ولی نمیتونم زنگ بزنم
÷از پس ترسویی
=لینو بس کن
دختر رو به هیونجین میکنه میگه
=نظرت چیه فردا شب بریم پیشش مهمونی بعد ما تنها تون میزاریم بهش اعتراف کن ها
÷فکر خوبیه نظرت چیه
+نمیدونم اگه شما ها میاین بریم من تنهایی نمیرم
=باش پس فردا شب میریم بلند شو نگاه به خودت کن تو همون پسر مدرسه ای که برات غش میکنن حالا بیان ببینمت میترسن برو گمشو حموم
وقتی هیونجین رفت جولی روبه لینو میکنه میگه
=نقش عوض شد هیونجین شرمنده
#هیونلیکس #فلیکس #هیونجین
۶۱۰
۲۵ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.