IN MY MIND❤️🔥
IN MY MIND❤️🔥
PART||42
وارد پاساژ شدن...مغازه های زیادی بود...لباس هایی که داخلش بودن زیبایی زیادی داشتن...
آلیس به لباس ها با ذوق نگاه می کرد....تهیونگ هم محو آلیس بود...
آلیس:تهیونگ....
تهیونگ:الان منو به اسم صدا زد(در ذهنش)
آلیس:تهیونگ...اونو ببین چه خوشگله...(نگاه به ویترین)
تهیونگ:ها؟...آره...قشنگه...
سرش رو پشت گوش آلیس برد...
تهیونگ:می خوای بخریش؟(بم)
آلیس:مور مورم...شد...تو....
چشم تو چشم شد...فاصله ی صورت هاشون خیلی کم بود....
آلیس:تو خیلی....عجیبی...
تهیونگ:آهان....حالا گفتی کدوم خوشگله؟
آلیس:اون...(اشاره)
تهیونگ:بیا بریم داخل بپوش...
آلیس:واقعا(ذوق)
تهیونگ:آره(خنده)
آلیس و تهیونگ وارد مغازه شدند....آلیس وارد اتاق پرو شد و لباس عوض کرد و به تهیونگ نشون داد...
آلیس:این خوبه؟
تهیونگ:خیلی بازه....نه...
آلیس:این یکی چی؟
تهیونگ:خیلی چسبه نه...
آلیس یکی یکی لباس هارو عوض می کرد....اما تهیونگ به بهانه های مختلف رد می کرد...که رسید به آخرین لباس...
تهیونگ محو آلیس شده بود....
آلیس:تهیونگ.....تهیونگ...
تهیونگ:جانم؟
آلیس:وات...
تهیونگ:یعنی بله...
آلیس:این خوبه....ترو خدا نه نیار...
تهیونگ:آره این اوکی هست...
از مغازه خارج شدن....در پاساژ می گشتن..برای خونه رفتن زود بود...شوگا هم می دونست خواهرش جاش امن هست برای همین نگرانی نداشت....دو نفر در سکوت راه می رفتن...که آلیس سکوت رو شکست....
آلیس:می گم تهیونگ....
تهیونگ:بله...چیزی شده؟...لباس تو دوست نداری؟(نگران)
آلیس:(خنده) نه بابا...فقط تو لباس نمی خوای؟
تهیونگ:فکر نکنم..من کت شلوار قراره بپوشم که هرچی پوشیدم خوبه....
آلیس روبه روی تهیونگ ایستاد....
آلیس:این جوری نمیشه...تو یک لباس لازم داری...
تهیونگ:اگه تو انتخواب کنی قبول...
آلیس:باشه...بیا اون مغازه هه...(اشاره)
تهیونگ:اون....
آلیس دستش رو کشید و وارد مغازه شدن.....
آلیس چند دست کت و شلوار با دقت برای تهیونگ انتخاب کرد....تهیونگ خنده ی آرومی کرد....آلیس اونهارو به تهیونگ داد....
آلیس:به پو شش...
تهیونگ :باشه....
آلیس:واو....تو خوشتیبی چرا هرچی می پوشی بهت می یاد آخه...(کلافه)
تهیونگ:(خنده) ما اینیم دیگه...
آلیس:هییی....ولی این یکی بیشتر بهت می یاد همین رو بر میداریم...
تهیونگ:این رنگش روشنه...نمیشه مشکی برداریم؟
آلیس:نه...باید رنگ روشن بپوشی مادرت داره میاد ها...
تهیونگ:ولی مشکی به من بیشتر می یاد...
آلیس:باهات قهرم...
تهیونگ:غلط کردم...همین رو بر می دارم...
آلیس:باشه...
تهیونگ:الان میشه بریم؟
آلیس:بریم...
آلیس و تهیونگ از مغازه بیرون اومدن...
آلیس:تهیونگ من بستنی می خوام(کیوت)
تهیونگ:(خنده)
آلیس:به نظرت خنده داره؟(کیوت)
تهیونگ:نه بابا...بیا بریم برات بخرم....
لایک و کامنت یادتون نره❤️
PART||42
وارد پاساژ شدن...مغازه های زیادی بود...لباس هایی که داخلش بودن زیبایی زیادی داشتن...
آلیس به لباس ها با ذوق نگاه می کرد....تهیونگ هم محو آلیس بود...
آلیس:تهیونگ....
تهیونگ:الان منو به اسم صدا زد(در ذهنش)
آلیس:تهیونگ...اونو ببین چه خوشگله...(نگاه به ویترین)
تهیونگ:ها؟...آره...قشنگه...
سرش رو پشت گوش آلیس برد...
تهیونگ:می خوای بخریش؟(بم)
آلیس:مور مورم...شد...تو....
چشم تو چشم شد...فاصله ی صورت هاشون خیلی کم بود....
آلیس:تو خیلی....عجیبی...
تهیونگ:آهان....حالا گفتی کدوم خوشگله؟
آلیس:اون...(اشاره)
تهیونگ:بیا بریم داخل بپوش...
آلیس:واقعا(ذوق)
تهیونگ:آره(خنده)
آلیس و تهیونگ وارد مغازه شدند....آلیس وارد اتاق پرو شد و لباس عوض کرد و به تهیونگ نشون داد...
آلیس:این خوبه؟
تهیونگ:خیلی بازه....نه...
آلیس:این یکی چی؟
تهیونگ:خیلی چسبه نه...
آلیس یکی یکی لباس هارو عوض می کرد....اما تهیونگ به بهانه های مختلف رد می کرد...که رسید به آخرین لباس...
تهیونگ محو آلیس شده بود....
آلیس:تهیونگ.....تهیونگ...
تهیونگ:جانم؟
آلیس:وات...
تهیونگ:یعنی بله...
آلیس:این خوبه....ترو خدا نه نیار...
تهیونگ:آره این اوکی هست...
از مغازه خارج شدن....در پاساژ می گشتن..برای خونه رفتن زود بود...شوگا هم می دونست خواهرش جاش امن هست برای همین نگرانی نداشت....دو نفر در سکوت راه می رفتن...که آلیس سکوت رو شکست....
آلیس:می گم تهیونگ....
تهیونگ:بله...چیزی شده؟...لباس تو دوست نداری؟(نگران)
آلیس:(خنده) نه بابا...فقط تو لباس نمی خوای؟
تهیونگ:فکر نکنم..من کت شلوار قراره بپوشم که هرچی پوشیدم خوبه....
آلیس روبه روی تهیونگ ایستاد....
آلیس:این جوری نمیشه...تو یک لباس لازم داری...
تهیونگ:اگه تو انتخواب کنی قبول...
آلیس:باشه...بیا اون مغازه هه...(اشاره)
تهیونگ:اون....
آلیس دستش رو کشید و وارد مغازه شدن.....
آلیس چند دست کت و شلوار با دقت برای تهیونگ انتخاب کرد....تهیونگ خنده ی آرومی کرد....آلیس اونهارو به تهیونگ داد....
آلیس:به پو شش...
تهیونگ :باشه....
آلیس:واو....تو خوشتیبی چرا هرچی می پوشی بهت می یاد آخه...(کلافه)
تهیونگ:(خنده) ما اینیم دیگه...
آلیس:هییی....ولی این یکی بیشتر بهت می یاد همین رو بر میداریم...
تهیونگ:این رنگش روشنه...نمیشه مشکی برداریم؟
آلیس:نه...باید رنگ روشن بپوشی مادرت داره میاد ها...
تهیونگ:ولی مشکی به من بیشتر می یاد...
آلیس:باهات قهرم...
تهیونگ:غلط کردم...همین رو بر می دارم...
آلیس:باشه...
تهیونگ:الان میشه بریم؟
آلیس:بریم...
آلیس و تهیونگ از مغازه بیرون اومدن...
آلیس:تهیونگ من بستنی می خوام(کیوت)
تهیونگ:(خنده)
آلیس:به نظرت خنده داره؟(کیوت)
تهیونگ:نه بابا...بیا بریم برات بخرم....
لایک و کامنت یادتون نره❤️
۵.۶k
۱۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.