➖⃟♥️•• 𝒓𝒊𝒈𝒉𝒕 𝒉𝒆𝒂𝒓𝒕 𝒑¹¹
_نه...نه...نه...نهههه
_چرا دختر؟!
_نه
_خب چرااااا
_خب....
_خب چی؟!
_من....من میترسم
_هوففف همیشه حرف مفت میزنی الان خدمتکارا میان امادت میکنم
_نه
به حرفم توجهی نکرد و رفت بیرون بعد رفتنش چنتا خدمتکار اومدن یکی لباسامو آماده میکرد یکی موهامو حالت میداد یکی آرایشم میکرد بعد آماده گردنم رفتن بیرون و درو بستن رفتم جلو آینه با تعجب نگاه میکردم اصا من نبودم از زمین تا آسمون فرق کرده بودم خیلی خوشگل شده بودم یه لباس بلند قرمز و یه آرایش قرمز با یه گل سر ست با لباسم...کاش سوبین بود...با صدای در به خودم اومدم میسو بود
_خب...خوبه...پشتم بیا
_با...با...باشه
همینطور راه میرفتیم خیلی بزرگ بود رفتیم طبقه بالا جلو در همون اتاق دو شب پیش وایسادیم میسو در زد
_ارباب اجازه ورود میخوام
_بیا تو
میسو در رو باز کرد و رفتیم داخل همش سرم پایین بود و خدا خدا میکردم ارباب ازم خوشش نیاد آها فهمیدم باید بی احترامی کنم یا ولم میکنه یا میکشتم این خوبه ، رفتیم تا رسیدیم به یه میز و صندلی که صندلیه از پشت بود میسو رفت بیرون و صندلی چرخید و یه مرد از روش بلند شد اومد سمتم فقط به پایین نگا میکردم نکن دخترررر باید یکاری کنی که ازت متنفر شهههه فقط دوتا کفش مردانه پایین میدیدم
_ببینمت....سرتو بیار بالا
_ولم کن
_سرتو بیار بالا
سرمو بردم بالا و با گستاخی گفتم
_نمیخوام
خندید و گفت
_ولی الان سرتو اووردی بالا
_اووردم دلم خواست
_تو خیلی کیوتی
_چی!
الان مردی که ازش متنفر بودم بهم گفت کیوت!
_همین که شنیدی کوچولو
_فلفل نبین چه ریزه مردک زن باز
بعد این حرفم قیافش درهم ریخت
رفت و رو مبل نشست
_بیا و اینجا بشین فلفل
_نمیخوام بشینم
_خب...وایسا
_من هرکار دلم بخواد میکنم ب تو هم هیچ ربطی نداره
_خب.... اسمت چیه فلفل
_اسمم به تو هیچ ربطی نداره
_اسمتو پرسیدم
_منم گفتم نمیخوام بهت بگم
_اوهوع
_من ن ع ت خشم میاد ن ع خدمتکارات ن هم ع عمارتت
_اوهوع
_اره
_خب اسمت چیه فلفلک
_من فلفل نیستم و اسمم ب ت هیچ ربطی نداره
بلند شدم و رفتم روبه روش وایسادم و خم شدم تفنگو از تو جیب کتش برداشتم
_واقعیه؟؟
_اهوم
_برای اینکه باورم بشه واقعیه یه شلیک بکنم...
_شلیک کن
رفتم پشت سرش وایسادم همینطور با اسلحه ور میرفتم و یهو گرفتمش رو سرش
_خب حالا چی
_فلفل شیطون
_اشهدتو بخون...ارباب
_چرا دختر؟!
_نه
_خب چرااااا
_خب....
_خب چی؟!
_من....من میترسم
_هوففف همیشه حرف مفت میزنی الان خدمتکارا میان امادت میکنم
_نه
به حرفم توجهی نکرد و رفت بیرون بعد رفتنش چنتا خدمتکار اومدن یکی لباسامو آماده میکرد یکی موهامو حالت میداد یکی آرایشم میکرد بعد آماده گردنم رفتن بیرون و درو بستن رفتم جلو آینه با تعجب نگاه میکردم اصا من نبودم از زمین تا آسمون فرق کرده بودم خیلی خوشگل شده بودم یه لباس بلند قرمز و یه آرایش قرمز با یه گل سر ست با لباسم...کاش سوبین بود...با صدای در به خودم اومدم میسو بود
_خب...خوبه...پشتم بیا
_با...با...باشه
همینطور راه میرفتیم خیلی بزرگ بود رفتیم طبقه بالا جلو در همون اتاق دو شب پیش وایسادیم میسو در زد
_ارباب اجازه ورود میخوام
_بیا تو
میسو در رو باز کرد و رفتیم داخل همش سرم پایین بود و خدا خدا میکردم ارباب ازم خوشش نیاد آها فهمیدم باید بی احترامی کنم یا ولم میکنه یا میکشتم این خوبه ، رفتیم تا رسیدیم به یه میز و صندلی که صندلیه از پشت بود میسو رفت بیرون و صندلی چرخید و یه مرد از روش بلند شد اومد سمتم فقط به پایین نگا میکردم نکن دخترررر باید یکاری کنی که ازت متنفر شهههه فقط دوتا کفش مردانه پایین میدیدم
_ببینمت....سرتو بیار بالا
_ولم کن
_سرتو بیار بالا
سرمو بردم بالا و با گستاخی گفتم
_نمیخوام
خندید و گفت
_ولی الان سرتو اووردی بالا
_اووردم دلم خواست
_تو خیلی کیوتی
_چی!
الان مردی که ازش متنفر بودم بهم گفت کیوت!
_همین که شنیدی کوچولو
_فلفل نبین چه ریزه مردک زن باز
بعد این حرفم قیافش درهم ریخت
رفت و رو مبل نشست
_بیا و اینجا بشین فلفل
_نمیخوام بشینم
_خب...وایسا
_من هرکار دلم بخواد میکنم ب تو هم هیچ ربطی نداره
_خب.... اسمت چیه فلفل
_اسمم به تو هیچ ربطی نداره
_اسمتو پرسیدم
_منم گفتم نمیخوام بهت بگم
_اوهوع
_من ن ع ت خشم میاد ن ع خدمتکارات ن هم ع عمارتت
_اوهوع
_اره
_خب اسمت چیه فلفلک
_من فلفل نیستم و اسمم ب ت هیچ ربطی نداره
بلند شدم و رفتم روبه روش وایسادم و خم شدم تفنگو از تو جیب کتش برداشتم
_واقعیه؟؟
_اهوم
_برای اینکه باورم بشه واقعیه یه شلیک بکنم...
_شلیک کن
رفتم پشت سرش وایسادم همینطور با اسلحه ور میرفتم و یهو گرفتمش رو سرش
_خب حالا چی
_فلفل شیطون
_اشهدتو بخون...ارباب
۲۹.۵k
۰۶ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.