پارت 8
پارت 8
خدمتکار صدای داد منو شنیده بود و جوری به در میزد که بابا مجبور شد درو باز کنه... همین که در باز شد تو اغوش گرمی فرو رفتم... اغوش خدمتکار بود... کسی که بعد مادرم حاضرم همه کار براش کنم.. ولی.. ولی این ادم باارزش زندگیم هم توسط پدرم ازم گرفته شد... از اون شب از بابا متنفر شدم و وابسته شدم به خدمتکار... ولی دقیقا تو سن 18 سالگی بابا اونم کشت و منو از خونه پرت کرد بیرون... گفتم که.. برام پدری نکرده... فکر کنم فقط مامان منو دوست داشته، نه، بابا... با یاداوری اون روزا و شبای تلخ بغض بزرگی تو گلوم تشکیل شد.. سرمو کردم داخل بالش و به اشک هام اجازه باریدن دادم...
خدمتکار صدای داد منو شنیده بود و جوری به در میزد که بابا مجبور شد درو باز کنه... همین که در باز شد تو اغوش گرمی فرو رفتم... اغوش خدمتکار بود... کسی که بعد مادرم حاضرم همه کار براش کنم.. ولی.. ولی این ادم باارزش زندگیم هم توسط پدرم ازم گرفته شد... از اون شب از بابا متنفر شدم و وابسته شدم به خدمتکار... ولی دقیقا تو سن 18 سالگی بابا اونم کشت و منو از خونه پرت کرد بیرون... گفتم که.. برام پدری نکرده... فکر کنم فقط مامان منو دوست داشته، نه، بابا... با یاداوری اون روزا و شبای تلخ بغض بزرگی تو گلوم تشکیل شد.. سرمو کردم داخل بالش و به اشک هام اجازه باریدن دادم...
۳۶۰
۲۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.