ذهنم بعد از تو...
ذهنم بعد از تو...
مانند قصر زلخیا شد..
ستون های پرشکوه اراده ام ویران شد...
بت های خودپرستی ام خاک شد!
جام های شراب دگرمرامست نکرد
تنها،
پنجره ای به سوی تو قبله گاه و باده ی جامِ چشم من بود...
پلک هایم، همچون تاریکی ای که بر زمین کشیده میشد،افتادند!
صداهای دیگران نیست شدند و فقط باد درآن غزل تنهایی میخواند!
دین من آه شد و دگر فقط تو بودی !
ویران شدند سریر هاو تنها زندانِ فکرهای بودنت آباد شد!
تار های سازِ حرف هایم پاره شد و سکوت مینوازم درخلوت خویش!....
#پاییز
مانند قصر زلخیا شد..
ستون های پرشکوه اراده ام ویران شد...
بت های خودپرستی ام خاک شد!
جام های شراب دگرمرامست نکرد
تنها،
پنجره ای به سوی تو قبله گاه و باده ی جامِ چشم من بود...
پلک هایم، همچون تاریکی ای که بر زمین کشیده میشد،افتادند!
صداهای دیگران نیست شدند و فقط باد درآن غزل تنهایی میخواند!
دین من آه شد و دگر فقط تو بودی !
ویران شدند سریر هاو تنها زندانِ فکرهای بودنت آباد شد!
تار های سازِ حرف هایم پاره شد و سکوت مینوازم درخلوت خویش!....
#پاییز
۲.۱k
۳۱ مرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.