𝒄𝒉𝒊𝒍𝒅𝒉𝒐𝒐𝒅 𝒍𝒐𝒗𝒆⁹²
𝒄𝒉𝒊𝒍𝒅𝒉𝒐𝒐𝒅 𝒍𝒐𝒗𝒆⁹²
chapter②
کوک: دور از من نگهش دار
ات: باشهه*ذوق*
سریع گربه رو بغلش کردم.... تصمیم گرفتم ببرمش حموم اما خب زیاد بلند نبودم... چند تا فیلم آموزشی نگهداری و حموم گربه رو دیدم....
اما میترسیدم ببرمش حموم.....
کنار عمارت، سمت راست پـِت شاپ بزرگی بود....
پس از هزاران بار کلنجار با کوک، کارتشو گرفتم تا چند تا وسیله برای میو بخرم...
یه برس، سشوار مخصوص، غذا، کتاب آموزشی و چند تا شامپو و لوازم ریز دیگه ای خریدم.... در آخر هم بعد از کلی تلاش بالاخره انتخابم رو کردم و یه تخت برای میو خریدم...
فکر کنم پولای این کارت کوک ته کشید....
خیلی ذوق داشتم برای اولین بار حیوون خونگی دارم!
البته اگر اون طوطی بچگیم هم حساب کنیم.... دومیش میشه....
وسایل زیادی خریده بودم برای همین یکی از کارکنا برای کمک، وسیله های بزرگ تر رو به عمارت اورد....
میو رو صدا کردم....
خوبه! خیلی سریع به اسمش عادت کرد!
ات: خوشت میاد؟*ذوق*
میو، خمیازه ای کشید و زیر درخت کاج دراز کشید...
با برگشتنم کوک رو دیدم....
کوک: دختر تو که کل کارتم رو خرج کردی!
ات: ببخشید مستر جئون*کیوت*
کوک:*لبخند*
کیسه تخت و غذا رو بهش دادم....
ات: میشه اینا رو بیاری اتاقم؟
کوک: واجب بود اینا رو بخری؟
ات: آره
بقیه کیسه های سبک رو هم خودم برداشتم....
کیسه ها رو تو اتاق گذاشتم و تو اتاقم جایی برای تخت میو کردم....
وسایل ریز رو هم زیر تخت گذاشتم....
سریع به سمت حیاط رفتم.... حداقل سرگرم شدن با میو میتونه کمکی برای از بین رفتن افسردگیم برای حقیقت خانوادم و مر.گ آجوما بشه....
"میو رو تو بغلم گرفتم.....
chapter②
کوک: دور از من نگهش دار
ات: باشهه*ذوق*
سریع گربه رو بغلش کردم.... تصمیم گرفتم ببرمش حموم اما خب زیاد بلند نبودم... چند تا فیلم آموزشی نگهداری و حموم گربه رو دیدم....
اما میترسیدم ببرمش حموم.....
کنار عمارت، سمت راست پـِت شاپ بزرگی بود....
پس از هزاران بار کلنجار با کوک، کارتشو گرفتم تا چند تا وسیله برای میو بخرم...
یه برس، سشوار مخصوص، غذا، کتاب آموزشی و چند تا شامپو و لوازم ریز دیگه ای خریدم.... در آخر هم بعد از کلی تلاش بالاخره انتخابم رو کردم و یه تخت برای میو خریدم...
فکر کنم پولای این کارت کوک ته کشید....
خیلی ذوق داشتم برای اولین بار حیوون خونگی دارم!
البته اگر اون طوطی بچگیم هم حساب کنیم.... دومیش میشه....
وسایل زیادی خریده بودم برای همین یکی از کارکنا برای کمک، وسیله های بزرگ تر رو به عمارت اورد....
میو رو صدا کردم....
خوبه! خیلی سریع به اسمش عادت کرد!
ات: خوشت میاد؟*ذوق*
میو، خمیازه ای کشید و زیر درخت کاج دراز کشید...
با برگشتنم کوک رو دیدم....
کوک: دختر تو که کل کارتم رو خرج کردی!
ات: ببخشید مستر جئون*کیوت*
کوک:*لبخند*
کیسه تخت و غذا رو بهش دادم....
ات: میشه اینا رو بیاری اتاقم؟
کوک: واجب بود اینا رو بخری؟
ات: آره
بقیه کیسه های سبک رو هم خودم برداشتم....
کیسه ها رو تو اتاق گذاشتم و تو اتاقم جایی برای تخت میو کردم....
وسایل ریز رو هم زیر تخت گذاشتم....
سریع به سمت حیاط رفتم.... حداقل سرگرم شدن با میو میتونه کمکی برای از بین رفتن افسردگیم برای حقیقت خانوادم و مر.گ آجوما بشه....
"میو رو تو بغلم گرفتم.....
۱۱.۲k
۱۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.