Fiction: Masters slave
Part 9
+I'm Lucas Li nice to see you babe
«من لوکاس لیام از دیدار دوبارهی تو خوشحالم بیبی»
/ویو لوکاس/
ازم پرسید کیام منم خودمو معرفی کردم مطمئنم اون منو یادش نیس درهرصورت اون هیچوخ منو نمیشناخت هه
_ینی چی خودتو درست بهم معرفی کن ببینم کدوم خری هستی
+اوم بیبی اینجوری با من حرف نزن من هرچی باشم از کیم تهیونگ بهترم
/ویو ملوریا/
چی کیم تهیونگ هم...ونی که...
_اره درسته همون همبازی بچگیات نگو که نفهمیدی V همون تهیونگه
باورم نمیشد از خوشحالی داشتم بال درمیاوردم ینی اون منو یادش بود ولی وایسا الان وخت شادی نیس باید بفهمم اون منو چرا دزدیده
+باهام چیکار داری چرا منو دزدیدی کِجاشی«عوضی یا همون پدصگ خودمونه»
_Oh, a beautiful lady like you should
not talk like this
«اوه لیدی زیبایی مث تو نباید اینجوری حرف بزنه»
+shut up bitch
«دهنتو ببند لا/شی»
برام بلند بلند دست زد
_I think I should be polite to you. Forget Taehyung, you're marrying me
«فکر میکنم باید ادبت کنم تهیونگو فراموش کن تو با من ازدواج میکنی»
رفتم سمتشو دستمو بلند کردم خواستم یه سیلی تو گوشش بخوابونم که دستمو تو هوا گرفت
منو به آرومی به دیوار تکیه دادو ک.مرمو گرفت
_تو مال منی فکر فرارو از سرت بیرون کن لیدی زیبای من
/فلش بک به3ساعت بعد/
اون ع.وضی آخه چرا ولم نمیکرد اصن نمیشناختمش
عصر بود مث اینکه یکی از خدمتکارا میخاست برام عصرونه بیاره
یه خانم جوون حدود 26 ساله برام عصرونه آورد تو در کمال تعجب بعدش با استرس کنارم نشستو یه نامه داد بهمو گفت
+حواست باشه اینو بخون من برای کمک بهت اینجام
و بعد سریع اتاقو ترک کرد
دیوونه
نامه رو سریع باز کردمو توشو خوندم
(هی من میدونم تو اونجایی اون مرد میخواد تا یه هفته دیگه برات عروسی بگیره منتظرم باش من حتما برای کمک بهت میام قول میدم تو نامه بعدی بهت توضیح میدم که باید چیکار کنی منتظر باش)
٫V٫
اون هیولای عوضی لوکاس میخواد منو مجبور کنه هه امکان نداره مطمئنم تهیونگ نجاتم میده
نامه بوی عطر تلخشو میداد دلم براش تنگ شده بود خیلی وخت بود ندیده بودمش وختی کوچیک بودیم هروخ میترسیدم بغلم میکرد دلم میخاد الانم اینجا باشع و بغلم کنه
ولی باید تحمل کنم هفت روز
فقد هفت روز بعدش میتونم ببینمش
مطمئنم اونم منو شناخته وگرنه کمکم نمیکرد از اینجا در برم
/ویو V/
فکرشم نمیکردم لوکاس دزدیده باشتش کی برگشته بود چرا بهم چیزی نگفته بود چطور جرات کرده ملوریا رو ازم بدزده اون احمق هیچوختم بهش حس•••
شرط پارت بعد
13 لایک
12 کامنت
+I'm Lucas Li nice to see you babe
«من لوکاس لیام از دیدار دوبارهی تو خوشحالم بیبی»
/ویو لوکاس/
ازم پرسید کیام منم خودمو معرفی کردم مطمئنم اون منو یادش نیس درهرصورت اون هیچوخ منو نمیشناخت هه
_ینی چی خودتو درست بهم معرفی کن ببینم کدوم خری هستی
+اوم بیبی اینجوری با من حرف نزن من هرچی باشم از کیم تهیونگ بهترم
/ویو ملوریا/
چی کیم تهیونگ هم...ونی که...
_اره درسته همون همبازی بچگیات نگو که نفهمیدی V همون تهیونگه
باورم نمیشد از خوشحالی داشتم بال درمیاوردم ینی اون منو یادش بود ولی وایسا الان وخت شادی نیس باید بفهمم اون منو چرا دزدیده
+باهام چیکار داری چرا منو دزدیدی کِجاشی«عوضی یا همون پدصگ خودمونه»
_Oh, a beautiful lady like you should
not talk like this
«اوه لیدی زیبایی مث تو نباید اینجوری حرف بزنه»
+shut up bitch
«دهنتو ببند لا/شی»
برام بلند بلند دست زد
_I think I should be polite to you. Forget Taehyung, you're marrying me
«فکر میکنم باید ادبت کنم تهیونگو فراموش کن تو با من ازدواج میکنی»
رفتم سمتشو دستمو بلند کردم خواستم یه سیلی تو گوشش بخوابونم که دستمو تو هوا گرفت
منو به آرومی به دیوار تکیه دادو ک.مرمو گرفت
_تو مال منی فکر فرارو از سرت بیرون کن لیدی زیبای من
/فلش بک به3ساعت بعد/
اون ع.وضی آخه چرا ولم نمیکرد اصن نمیشناختمش
عصر بود مث اینکه یکی از خدمتکارا میخاست برام عصرونه بیاره
یه خانم جوون حدود 26 ساله برام عصرونه آورد تو در کمال تعجب بعدش با استرس کنارم نشستو یه نامه داد بهمو گفت
+حواست باشه اینو بخون من برای کمک بهت اینجام
و بعد سریع اتاقو ترک کرد
دیوونه
نامه رو سریع باز کردمو توشو خوندم
(هی من میدونم تو اونجایی اون مرد میخواد تا یه هفته دیگه برات عروسی بگیره منتظرم باش من حتما برای کمک بهت میام قول میدم تو نامه بعدی بهت توضیح میدم که باید چیکار کنی منتظر باش)
٫V٫
اون هیولای عوضی لوکاس میخواد منو مجبور کنه هه امکان نداره مطمئنم تهیونگ نجاتم میده
نامه بوی عطر تلخشو میداد دلم براش تنگ شده بود خیلی وخت بود ندیده بودمش وختی کوچیک بودیم هروخ میترسیدم بغلم میکرد دلم میخاد الانم اینجا باشع و بغلم کنه
ولی باید تحمل کنم هفت روز
فقد هفت روز بعدش میتونم ببینمش
مطمئنم اونم منو شناخته وگرنه کمکم نمیکرد از اینجا در برم
/ویو V/
فکرشم نمیکردم لوکاس دزدیده باشتش کی برگشته بود چرا بهم چیزی نگفته بود چطور جرات کرده ملوریا رو ازم بدزده اون احمق هیچوختم بهش حس•••
شرط پارت بعد
13 لایک
12 کامنت
۳.۱k
۰۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.