دیگه دوست نیستیم چون...
دیگه دوست نیستیم چون...
فیک جونگکوک
پارت ۱۲
صبحانه خوردیم و من رفتم خونه و تا وارد شدم داداشم گفت: دیشب کجا بودی؟
که یاد صبح افتادم و سریع رفتم تو اتاق و زنگ زدم به ها تا بیاد پیشم
وقتی ها اومد کل ماجرا رو براش تعریف کردم ها هم هی می خندید و می گفت خاله راست میگه شما خیلی به هم میاین
بهش گفتم خفه شو هرچی فکر می کنم یادم نمیاد چجوری رفتم رو تخت...
ویو کوک:
رفتم پیش تهیونگ
تهیونگ گفت: خب چی می خواستی بگی؟
گفتم: دیشب می یونگ تو اتاق من خوابید...
تهیونگ با ذوق گفت: خب
ادامه دادم تقریبا ساعت2بود که بلند شدم دیدم می یونگ سردشه و بعد بلند شدم و جوری که بیدار نشه براید استایل بغلش کردم
و بعد گذاشتمش رو تخت پیش خودم
بعد صبح داشتم نگاهش میکردم که تو خواب خیلی خوشگل تر بود بعد چشماش رو باز کرد و منم چشمامو بستم بعد زیر لب گفت چقدر کیوت و گونه ام رو نوازش کرد منم خنده ریزی کردم که مامانم با در زدنش همه چیز رو خراب کرد!!
تهیونگ گفت: بعد چیکار کردی شیطون بلا
گفتم: بعد...
فیک جونگکوک
پارت ۱۲
صبحانه خوردیم و من رفتم خونه و تا وارد شدم داداشم گفت: دیشب کجا بودی؟
که یاد صبح افتادم و سریع رفتم تو اتاق و زنگ زدم به ها تا بیاد پیشم
وقتی ها اومد کل ماجرا رو براش تعریف کردم ها هم هی می خندید و می گفت خاله راست میگه شما خیلی به هم میاین
بهش گفتم خفه شو هرچی فکر می کنم یادم نمیاد چجوری رفتم رو تخت...
ویو کوک:
رفتم پیش تهیونگ
تهیونگ گفت: خب چی می خواستی بگی؟
گفتم: دیشب می یونگ تو اتاق من خوابید...
تهیونگ با ذوق گفت: خب
ادامه دادم تقریبا ساعت2بود که بلند شدم دیدم می یونگ سردشه و بعد بلند شدم و جوری که بیدار نشه براید استایل بغلش کردم
و بعد گذاشتمش رو تخت پیش خودم
بعد صبح داشتم نگاهش میکردم که تو خواب خیلی خوشگل تر بود بعد چشماش رو باز کرد و منم چشمامو بستم بعد زیر لب گفت چقدر کیوت و گونه ام رو نوازش کرد منم خنده ریزی کردم که مامانم با در زدنش همه چیز رو خراب کرد!!
تهیونگ گفت: بعد چیکار کردی شیطون بلا
گفتم: بعد...
۱.۹k
۲۴ آبان ۱۴۰۳