امشب با این پارت نمیتونی بخوابی اگه تا الان بیدار باشی.
به تعداد اشک هایمان میخندیم
ارسلان
روی نیمک نشستم به روبه رو خیره بودم
نمیدونستم الان که دیانا رو دارم چه مرگم بود.
اااا راستی آومدم بام نیمکت همیشکی.
تهران زیر پام بود.
اگه یه کم جلو تر میرفتم امکانش بود بیفتم پایین.
ارتفاع زیاد بود.
خیلی زیاد.
یهو انکار هیچ چی دست خودم نبود انگار یکی دیگه تو دنرون من زندگی میکرد.
از رو نیمکت بلند شدم و به سمت پرت گاه رفتم.
میدیدم میفهمیدم که قراره بیفتم میدونستم که این کار اشتباه.ولی ،ولی مغزم دستور نمیداد بگشم عقب،انگار یه نفر دیگه جسمم رو کنترل میگرد.
بلاخره مغزم دستور داد و خودم رو عقب گشیدم.
نفس نفس میزدم و انگار دیونه شده بودم.
چند دقیقه بعد که به خودم آومدم به سمت ماشین رفتم و نشستم داخلش.
آینه جلو رو روی خودم تنظیم کردم.
به خودم خیره شدم که صدای شنیدم صدای خودم بو.
(صدا)سلام آقا کاشی
بی اختیار زمزمه کردم
(من)سل..ام
(صدا)میدونی چند وقت تو این بدن بدرد نخورت منتظر این لحظه بودم.
(من)کدوم،کدوم لحظه؟
(صدا) لحظی که دخترک هات منو دوباره ملاقات کنی
(من)چی ؟چی؟منظورت چیه؟
(صدا)تو فکر میکنی چرا دخترم رو به خاطر این که با تو دیدمش گشتم؟یا اصلا چرا آومدم تو بدن تو و شخصیت دومت شدم ها؟
(من)چی میگی تو؟تو کی هستی؟
خندید و گفت
(صدا)اااا خیلی خری ارسلان یعنی هنوز نفهمیدی من کیم؟
کامران دیگه ، کامران رحیمی، پدر سابق دیانا رحیمی.
با تعجب به چهر خودم تو آینه نگاه کردم که قطر اشکی ناخداگاه از گوشه چشمم چکید.
پارت_۳۱
ارسلان
روی نیمک نشستم به روبه رو خیره بودم
نمیدونستم الان که دیانا رو دارم چه مرگم بود.
اااا راستی آومدم بام نیمکت همیشکی.
تهران زیر پام بود.
اگه یه کم جلو تر میرفتم امکانش بود بیفتم پایین.
ارتفاع زیاد بود.
خیلی زیاد.
یهو انکار هیچ چی دست خودم نبود انگار یکی دیگه تو دنرون من زندگی میکرد.
از رو نیمکت بلند شدم و به سمت پرت گاه رفتم.
میدیدم میفهمیدم که قراره بیفتم میدونستم که این کار اشتباه.ولی ،ولی مغزم دستور نمیداد بگشم عقب،انگار یه نفر دیگه جسمم رو کنترل میگرد.
بلاخره مغزم دستور داد و خودم رو عقب گشیدم.
نفس نفس میزدم و انگار دیونه شده بودم.
چند دقیقه بعد که به خودم آومدم به سمت ماشین رفتم و نشستم داخلش.
آینه جلو رو روی خودم تنظیم کردم.
به خودم خیره شدم که صدای شنیدم صدای خودم بو.
(صدا)سلام آقا کاشی
بی اختیار زمزمه کردم
(من)سل..ام
(صدا)میدونی چند وقت تو این بدن بدرد نخورت منتظر این لحظه بودم.
(من)کدوم،کدوم لحظه؟
(صدا) لحظی که دخترک هات منو دوباره ملاقات کنی
(من)چی ؟چی؟منظورت چیه؟
(صدا)تو فکر میکنی چرا دخترم رو به خاطر این که با تو دیدمش گشتم؟یا اصلا چرا آومدم تو بدن تو و شخصیت دومت شدم ها؟
(من)چی میگی تو؟تو کی هستی؟
خندید و گفت
(صدا)اااا خیلی خری ارسلان یعنی هنوز نفهمیدی من کیم؟
کامران دیگه ، کامران رحیمی، پدر سابق دیانا رحیمی.
با تعجب به چهر خودم تو آینه نگاه کردم که قطر اشکی ناخداگاه از گوشه چشمم چکید.
پارت_۳۱
۷.۷k
۱۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.