He was wonderful🦑part:۶
He was wonderful🦑part:۶
جین ویو:
وقتی ته رفت همه منتظر بودیم بغل هم باشن و بیان پایین...یکم طول کشید...از بالا یه صداهای عجیبی میومد...صدای گریه...صدای دعوا...اتفاقی افتاده؟
جین:نامجون بیاید بریم بالا...به نظر میاد اتفاقی افتاده باشه
شوگا:آره منم حس میکنم دعوا شده...
راوی:اعضا میرن طبقه ی بالا که میبینن دعوا شده و ات داره گریه میکنه و ته داره پسره رو تا سر حد مرگ کتک میزنه
نامجون:یااایااا....بس کن ته قرار نبود کتک بزنیش
ته:(در حالی که داره کتک میزنه)این مرتیکه....داشت به ات تجاوز میکرد...این جزو برنامه نبود...گفتم به ات نزدیک بشی میکشمت مرتیکه ی عوضی
نامجون:ت...تجاوز؟
ات:ته...(میفته زمین حالت نشسته)
ته:ات...ات خوبی(پسره رو ول میکنه و میدوعه سمت ات)
ات:سرم...سرم داره منفجر میشه...(میفته کف اتاق)
ته:بیبی...من کنارتم...کنارتم...نگران نباش بیبی(خودش استرس گرفته و دستاش میلرزه ولی ات رو بغل میکنه و میبرتش توی ماشین)
نامجون:ببرش بیمارستان ته...ماهم با ماشین پشت تون میایم
ته:نه نیایید...خودم میبرمش...(ماشین رو روشن میکنه و گاز میده و میره)
(چند ساعت بعد)
ته:دکتر...دکتر چی شده؟
دکتر:هیچ اتفاق خاصی نیفتاده یه سردرد ساده بوده...دچار یه شوک کوچیک شده بود که اونم حل شده نگران نباشید...فقط باید مراقب باشید هیچ شوکی بهش وارد نشه
ته:اوهوم...الان میشه ببینمش؟
دکتر:چند دقیقه بعد مرخص میشه
ته:ممنون خانم دکتر
(چند دقیقه بعد)
ات:اوپا...(میپره بغل ته)
ته:(هنگ کرده)اوپا؟
ات:تو منو نجات دادی
ته:ولی...بیا بریم تو ماشین باهات حرف دارم
ات:چه حرفی؟
ته:بیا...بهت میگم
ات:باشه(میره توی ماشین میشینه)
ته:ات...من واقعا متاسفم...من به اون پسره پول دادم که یکم بهت نزدیک شه و بترسونتت که بهم نزدیک شی...نمیدونم چیشد...اون نباید بهت ا نقدر نزدیک میشد...ات باور کن من....
ات:هیششش...الان میدونم که چقدر دوستم داری...میخواستی منو به خودت نزدیک کنی؟(میخنده)
ته:چرا میخندی؟
ات:تو جذاب ترین مرد روی کره ی زمینی...لیاقت منو نداری...ولی بازم با این حال از همه ی رفتارات معلوم بود دوستم داری...من بخشیدمت...من از قبل هم نزدیکت بودم لازم نبود منو به خودت نزدیک کنی...(بغلش میکنه)
جین ویو:
وقتی ته رفت همه منتظر بودیم بغل هم باشن و بیان پایین...یکم طول کشید...از بالا یه صداهای عجیبی میومد...صدای گریه...صدای دعوا...اتفاقی افتاده؟
جین:نامجون بیاید بریم بالا...به نظر میاد اتفاقی افتاده باشه
شوگا:آره منم حس میکنم دعوا شده...
راوی:اعضا میرن طبقه ی بالا که میبینن دعوا شده و ات داره گریه میکنه و ته داره پسره رو تا سر حد مرگ کتک میزنه
نامجون:یااایااا....بس کن ته قرار نبود کتک بزنیش
ته:(در حالی که داره کتک میزنه)این مرتیکه....داشت به ات تجاوز میکرد...این جزو برنامه نبود...گفتم به ات نزدیک بشی میکشمت مرتیکه ی عوضی
نامجون:ت...تجاوز؟
ات:ته...(میفته زمین حالت نشسته)
ته:ات...ات خوبی(پسره رو ول میکنه و میدوعه سمت ات)
ات:سرم...سرم داره منفجر میشه...(میفته کف اتاق)
ته:بیبی...من کنارتم...کنارتم...نگران نباش بیبی(خودش استرس گرفته و دستاش میلرزه ولی ات رو بغل میکنه و میبرتش توی ماشین)
نامجون:ببرش بیمارستان ته...ماهم با ماشین پشت تون میایم
ته:نه نیایید...خودم میبرمش...(ماشین رو روشن میکنه و گاز میده و میره)
(چند ساعت بعد)
ته:دکتر...دکتر چی شده؟
دکتر:هیچ اتفاق خاصی نیفتاده یه سردرد ساده بوده...دچار یه شوک کوچیک شده بود که اونم حل شده نگران نباشید...فقط باید مراقب باشید هیچ شوکی بهش وارد نشه
ته:اوهوم...الان میشه ببینمش؟
دکتر:چند دقیقه بعد مرخص میشه
ته:ممنون خانم دکتر
(چند دقیقه بعد)
ات:اوپا...(میپره بغل ته)
ته:(هنگ کرده)اوپا؟
ات:تو منو نجات دادی
ته:ولی...بیا بریم تو ماشین باهات حرف دارم
ات:چه حرفی؟
ته:بیا...بهت میگم
ات:باشه(میره توی ماشین میشینه)
ته:ات...من واقعا متاسفم...من به اون پسره پول دادم که یکم بهت نزدیک شه و بترسونتت که بهم نزدیک شی...نمیدونم چیشد...اون نباید بهت ا نقدر نزدیک میشد...ات باور کن من....
ات:هیششش...الان میدونم که چقدر دوستم داری...میخواستی منو به خودت نزدیک کنی؟(میخنده)
ته:چرا میخندی؟
ات:تو جذاب ترین مرد روی کره ی زمینی...لیاقت منو نداری...ولی بازم با این حال از همه ی رفتارات معلوم بود دوستم داری...من بخشیدمت...من از قبل هم نزدیکت بودم لازم نبود منو به خودت نزدیک کنی...(بغلش میکنه)
۳.۴k
۱۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.