پارت ۳
یونا:ا.ت گفت برم خونشون منم سریع آماده شدم و رفتم رسیدم و زنگ زدم
زینگ زینگ (مثلا صدای زنگ)
ا.ت :زنگ در خورد خیلی خوشحال شدم و بلندو باتمام قدرت داد زدم
ا.ت:کمکککک
یونا :اون صدای ا.ت بود
یونا :ا.ت حالت خوبه
کوک:خفه شو دختره ی هرزه(داد)
یونا :اون صدای کوک بود خیلی ترسیدم چون ا.ت با کوک دعوا کرده بود و میدونستم کوک یه بلایی سر ا.ت میاره
ا.ت :یونا ترو خدا کمکم کن یونااااااا(داد وترسیده و گریه )
یونا :ا.ت چیکار کنم (گریه و ترسیده )
یونا :ا.ت ا.ت ا.ت خوبی ا.ت
(فلش بک)
ا.ت:زنگ خورد فک کردم یوناست درو باز کردم ولی اون نبود جونگ کوک اونجا بود
ا.ت:اینجا چیکار میکنی
کوک:بهت گفتم با من در نیوفت
ا.ت:چی میگی روانی چرا اینجایی
ا.ت:خواستم در رو ببندم که نذاشت و اومد تو و در رو قفل کرد
ا.ت :داری چیکار میکنی
کوک:.....(نقطه میزارم یعنی هیچی نگفته)
ا.ت:ازت پرسیدم اینجا چیکار میکنی بدون اهمیت به حرفم اومد نزدیکمو میخواست بهم تجاوز کنه بازور خودم نجات دادم و از پنجره فرار کردم.
کوک :ا.ت فرار کرد منم رفتم فردا تو مدرسه حسابشو میرسم.
(پایان فلش بک )
ا.ت :یونا (آروم)
یونا :ا.ت حالت خوبه (ترسیده و آروم)
ا.ت :آره خوبم یونا ما باید از اینجا فرار کنیم (آروم)
یونا:کوک باهات چیکار کرد (آروم)
ا.ت :میخواست بهم تجاوز کنه اما نتونست الان باید از اینجا بریم
یونا :،باشه
ا.ت:رفتیم خونه ی یونا
(پرش زمانی به صبح )
ا.ت :صبح باخوردن نور خورشید بیدار شدم یونا رو هم بیدار کردمو باهم آماده شدیم تا بریم مدرسه
(تو راه)
یونا :ا.ت کوک کاریمون نداشته باشه
ا.ت:باتو که کاری نداره ولی بامن چرا
یونا :ات من میترسم
ا.ت :نترس میرم از کوک معذرت خواهی میکنم
یونا :امیدوارم ببخش
ا.ت:میبخشه
یونا:نه کوک به همین راحتیا نمیبخشه
ادامه دارد....
زینگ زینگ (مثلا صدای زنگ)
ا.ت :زنگ در خورد خیلی خوشحال شدم و بلندو باتمام قدرت داد زدم
ا.ت:کمکککک
یونا :اون صدای ا.ت بود
یونا :ا.ت حالت خوبه
کوک:خفه شو دختره ی هرزه(داد)
یونا :اون صدای کوک بود خیلی ترسیدم چون ا.ت با کوک دعوا کرده بود و میدونستم کوک یه بلایی سر ا.ت میاره
ا.ت :یونا ترو خدا کمکم کن یونااااااا(داد وترسیده و گریه )
یونا :ا.ت چیکار کنم (گریه و ترسیده )
یونا :ا.ت ا.ت ا.ت خوبی ا.ت
(فلش بک)
ا.ت:زنگ خورد فک کردم یوناست درو باز کردم ولی اون نبود جونگ کوک اونجا بود
ا.ت:اینجا چیکار میکنی
کوک:بهت گفتم با من در نیوفت
ا.ت:چی میگی روانی چرا اینجایی
ا.ت:خواستم در رو ببندم که نذاشت و اومد تو و در رو قفل کرد
ا.ت :داری چیکار میکنی
کوک:.....(نقطه میزارم یعنی هیچی نگفته)
ا.ت:ازت پرسیدم اینجا چیکار میکنی بدون اهمیت به حرفم اومد نزدیکمو میخواست بهم تجاوز کنه بازور خودم نجات دادم و از پنجره فرار کردم.
کوک :ا.ت فرار کرد منم رفتم فردا تو مدرسه حسابشو میرسم.
(پایان فلش بک )
ا.ت :یونا (آروم)
یونا :ا.ت حالت خوبه (ترسیده و آروم)
ا.ت :آره خوبم یونا ما باید از اینجا فرار کنیم (آروم)
یونا:کوک باهات چیکار کرد (آروم)
ا.ت :میخواست بهم تجاوز کنه اما نتونست الان باید از اینجا بریم
یونا :،باشه
ا.ت:رفتیم خونه ی یونا
(پرش زمانی به صبح )
ا.ت :صبح باخوردن نور خورشید بیدار شدم یونا رو هم بیدار کردمو باهم آماده شدیم تا بریم مدرسه
(تو راه)
یونا :ا.ت کوک کاریمون نداشته باشه
ا.ت:باتو که کاری نداره ولی بامن چرا
یونا :ات من میترسم
ا.ت :نترس میرم از کوک معذرت خواهی میکنم
یونا :امیدوارم ببخش
ا.ت:میبخشه
یونا:نه کوک به همین راحتیا نمیبخشه
ادامه دارد....
۶.۵k
۲۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.