چند پارتی: نام:"دیدار رویایی" شرط:۵ کامنت *از همه اعضاس*
#درخواستی
از زبان ات:
با صدایه نوتیف گوشیم از خاب بیدار شدم...خب بزاربد خودمو معرفیکنم من، ات (فامیلی خودتونو بزارین) هستم و اهل ایرانم...خب من ی ارمیم اما نمیتونم هیچوقت بی تی اسو بببینم چون بخاژر اداب کشورمون اونا نمیان ایران و مامان بابامم اجازه نمیدن برم کره...البته من ۲۳ سالمه از سن قانونی رد کردم اما خانوادم میگن اینا چین گوش نیدی و میبینی!
کاش مامان بابام درم کنن ک اینا بودن ک ب زندگی بیروح و خسته کننده من رنگ دادن و باعث شدن غم از پیشم بره،دلیلی لبخند و خندم شدن، ...
+:"کاش انسان ها یاد بگیرن ک هرمسی ی عقیده ای دارع و رفتار و نظر هیچکی ب دیگری ربطی ندارع،ربطی ندارع ک باحجابه یا بی حجاب،ارایش نمیکنه یا میکنه،تتو داره یا ندارع،البته تا جایی ک ب دیگران اسیل نرنه" این جملات گفتمو از تخت خابم پاشدم و بیرون رفتم...
*مامان ات × بابای ات ÷ خوده ات +*
+:مامان عصر بخیر😁...*چیه توقع داشتبن صبح باشه🗿*
×:عصربخیر دختر گلم بیا وایت از حسن بقال کوکی خریدم...
ذهن ات:یا موسی جونگ کوک تو ایران چ میکنه!اونم تو مغازه حسن بقال!
با صدایه مامانم رشته افکارم پاره شد و بدتر از اون با دیدن بشقاب کوکی ک شیرینی بود اصن ریده شد تو تخیلاتم....
×:دخترم بیا کومی بخور...تازع برات میم هم خریدم...
ذهن ات:وات د فاک...تهیونگ و نام...
× کیم ها تو بخچالن خاستی بخوری بهدن بخور چون ک...هبچی اصن بخور ول کن من برم غذا بپزم...
مامان چشه!؟
ولش بابا برم پایه گوشی تخیلاتم ک چخیدن....
×:دخترم...
×:دخترم....
تو کوشی بودم ک دمپایی خورد تو صورتم+:اخخ...
×:پدصگ مگع باتو نیستم ی ساعته....
+:ببهشید مامان چیکار داری....
×:اهم...خب خاستم بگم وقتی خاب بودی دوستات زنگ زدن گفتن بری باهاشون بیرون گفتم بری بدبختا پایین منتظرن....
+:مامان مژمعنی خوبی¿
×:چیشده مگه نکنه قیافم شبیه عمه صغرات شده!!
+:نح مامان ولی اولین باره نیزاری انقد راحت با رفیقام برم بیرون...
×:اع...حالا گمشو زبون وا کردی...
+:باشح ولی اخه الان ک پایین منتظرن....
با نگاه مامان خفه شدم و رفتم اتاقم تا حاضر شم...
*۳۰ مبن بهد*
الان ی ۲۰ دیفه عست پایین منتظرم ولی ابن دوستام نیومدم و البته کشف کردم ک ساعت مامانم چند دیقه جلوعه....🗿....
*۳ ساعت بهد*
از زبان ات
خب دوستام مهسان و رستا منو جلو در خونمون پیاده کردن ولی ی ساعته جلو در وایسادن🗿...
+:هازا فازا...ناموصا چرا ابنحا وایسادین مثل بز....
مهسان:بهتر از توعه گوسفندیم...
رستا:بابا خب بزاربیایم داخل ی تعارفی چیزی...
+:اهان فهمیدم برا مفت خوری جلو در مثل هویج وایسادین🗿....+:اوک بیاین بریم داخل...کلید رو از کیفن لرداستم و درو باز مردم چون بابم ساعت ۱۰ میخابه با زتگ در بیدار نشه....*فک کنین اومدن تو خونه*+:چراغا خاموش بود ک یهو...همه:تولدت مبارک🥳
از زبان ات:
با صدایه نوتیف گوشیم از خاب بیدار شدم...خب بزاربد خودمو معرفیکنم من، ات (فامیلی خودتونو بزارین) هستم و اهل ایرانم...خب من ی ارمیم اما نمیتونم هیچوقت بی تی اسو بببینم چون بخاژر اداب کشورمون اونا نمیان ایران و مامان بابامم اجازه نمیدن برم کره...البته من ۲۳ سالمه از سن قانونی رد کردم اما خانوادم میگن اینا چین گوش نیدی و میبینی!
کاش مامان بابام درم کنن ک اینا بودن ک ب زندگی بیروح و خسته کننده من رنگ دادن و باعث شدن غم از پیشم بره،دلیلی لبخند و خندم شدن، ...
+:"کاش انسان ها یاد بگیرن ک هرمسی ی عقیده ای دارع و رفتار و نظر هیچکی ب دیگری ربطی ندارع،ربطی ندارع ک باحجابه یا بی حجاب،ارایش نمیکنه یا میکنه،تتو داره یا ندارع،البته تا جایی ک ب دیگران اسیل نرنه" این جملات گفتمو از تخت خابم پاشدم و بیرون رفتم...
*مامان ات × بابای ات ÷ خوده ات +*
+:مامان عصر بخیر😁...*چیه توقع داشتبن صبح باشه🗿*
×:عصربخیر دختر گلم بیا وایت از حسن بقال کوکی خریدم...
ذهن ات:یا موسی جونگ کوک تو ایران چ میکنه!اونم تو مغازه حسن بقال!
با صدایه مامانم رشته افکارم پاره شد و بدتر از اون با دیدن بشقاب کوکی ک شیرینی بود اصن ریده شد تو تخیلاتم....
×:دخترم بیا کومی بخور...تازع برات میم هم خریدم...
ذهن ات:وات د فاک...تهیونگ و نام...
× کیم ها تو بخچالن خاستی بخوری بهدن بخور چون ک...هبچی اصن بخور ول کن من برم غذا بپزم...
مامان چشه!؟
ولش بابا برم پایه گوشی تخیلاتم ک چخیدن....
×:دخترم...
×:دخترم....
تو کوشی بودم ک دمپایی خورد تو صورتم+:اخخ...
×:پدصگ مگع باتو نیستم ی ساعته....
+:ببهشید مامان چیکار داری....
×:اهم...خب خاستم بگم وقتی خاب بودی دوستات زنگ زدن گفتن بری باهاشون بیرون گفتم بری بدبختا پایین منتظرن....
+:مامان مژمعنی خوبی¿
×:چیشده مگه نکنه قیافم شبیه عمه صغرات شده!!
+:نح مامان ولی اولین باره نیزاری انقد راحت با رفیقام برم بیرون...
×:اع...حالا گمشو زبون وا کردی...
+:باشح ولی اخه الان ک پایین منتظرن....
با نگاه مامان خفه شدم و رفتم اتاقم تا حاضر شم...
*۳۰ مبن بهد*
الان ی ۲۰ دیفه عست پایین منتظرم ولی ابن دوستام نیومدم و البته کشف کردم ک ساعت مامانم چند دیقه جلوعه....🗿....
*۳ ساعت بهد*
از زبان ات
خب دوستام مهسان و رستا منو جلو در خونمون پیاده کردن ولی ی ساعته جلو در وایسادن🗿...
+:هازا فازا...ناموصا چرا ابنحا وایسادین مثل بز....
مهسان:بهتر از توعه گوسفندیم...
رستا:بابا خب بزاربیایم داخل ی تعارفی چیزی...
+:اهان فهمیدم برا مفت خوری جلو در مثل هویج وایسادین🗿....+:اوک بیاین بریم داخل...کلید رو از کیفن لرداستم و درو باز مردم چون بابم ساعت ۱۰ میخابه با زتگ در بیدار نشه....*فک کنین اومدن تو خونه*+:چراغا خاموش بود ک یهو...همه:تولدت مبارک🥳
۱۸.۳k
۰۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.