تکپارتی=بیبی گرل بی حوصله
ویو کوک. سر جلسه ی مهمی بودم که زنگ هشدار گوشیم به صدا در اومد زود بستمش روی زنگ هشدار نوشته بودم هفتهی سخت ماه شروع شد . هوفی از کلافگی کشیدم درسته دارلینگام این ۱ هفته رو قرار بود بی حوصله باشه و هی خوراکی هوس کنه و من باید یه جورایی هم نازش رو می کشیدم و از یه طرفم خیلی طرفش نمی رفتم با تموم شدن جلسه ا.ت بهم زنگ زد و من زود جواب دادم
کوک.جونم بیبی گرلم؟
ا.ت.کوکی کجایی؟(حالت عصبی و کیوت)
کوک. بیب شرکتم همین الان جلسه تموم شد
ا.ت.کوکی من پاستیل هوس کردم(کیوت)
کوک.بیب به بادیگارد می گم واست بخره
ا.ت.ولی دلم بهت تنگ شده (بغض)
کوک.دارلینگ ولی من کار دارم و نمی تونم زود بیام(کلافه)
ا.ت. باشه اصلا خدافظ(بغض و لج)
بعدشم بدون شنیدن جواب کوک گوشی رو قطع کرد که کوک از شدت کلافگی سرش رو گذاشت رو میز که مدیر برنامه ی کوک اومد تو
@.آقای جئون ۱ ساعت بعد جلسه دارید با آقای هوانگ
کوک . کمی سکوت کرد و برنامش رو دور کرد و بعد بدون حرفی کتش رو برداشت و از شرکت زد بیرون و اول رفتم جلوی یه سوپر مارکت و از هر پاستیل دوتا برداشت و خوراکی های مورد علاقه ی ا.ت هم برداشت و بعدشم یه عروسک خرس خرید و رفت سمت خونه(خونه که چه عرض کنم قصره)در خونه رو باز کردم
کوک. بیبی، ددی اومده
که دیدم ا.ت بدوبدو و با ذوق اومد و کوالایی پرید بغلم منم کیسه های خوراکی رو گذاشتم زمین و از کمرش گرفتم تا تعادلش نخوره به هم و سرم رو تو گودی گردنش فرو کردم و رایحه ی خوش بوی گردنش رو به ریه ها رسوندم
ا.ت. ددی دلم واست تنگ شده بود
کوک یه بوسه به گردن ا.ت می زاره و بعدم از کیسه یه پاستیل بر می داره و می ره اتاق و ا.ت رو می زاره رو تخت و خودش کنارش دراز می کشه و بعدم پاستیل رو می ده به ا.ت ، ا.ت با ذوق همونجوری که دراز کشیده بود داشت پاستیل می خورد که کوک از کمر ا.ت می گیره و بهسمت خودش می کشتش و بعدم آروم شکمش رو ماساژ می ده
و نیم ساعت بعد که ا.ت خوابش برده بود کوک پا می شه و رو موهای نرم ا.ت بوسه ای می زنه و می ره سمت شرکت که به جلسش برسه
کوک.جونم بیبی گرلم؟
ا.ت.کوکی کجایی؟(حالت عصبی و کیوت)
کوک. بیب شرکتم همین الان جلسه تموم شد
ا.ت.کوکی من پاستیل هوس کردم(کیوت)
کوک.بیب به بادیگارد می گم واست بخره
ا.ت.ولی دلم بهت تنگ شده (بغض)
کوک.دارلینگ ولی من کار دارم و نمی تونم زود بیام(کلافه)
ا.ت. باشه اصلا خدافظ(بغض و لج)
بعدشم بدون شنیدن جواب کوک گوشی رو قطع کرد که کوک از شدت کلافگی سرش رو گذاشت رو میز که مدیر برنامه ی کوک اومد تو
@.آقای جئون ۱ ساعت بعد جلسه دارید با آقای هوانگ
کوک . کمی سکوت کرد و برنامش رو دور کرد و بعد بدون حرفی کتش رو برداشت و از شرکت زد بیرون و اول رفتم جلوی یه سوپر مارکت و از هر پاستیل دوتا برداشت و خوراکی های مورد علاقه ی ا.ت هم برداشت و بعدشم یه عروسک خرس خرید و رفت سمت خونه(خونه که چه عرض کنم قصره)در خونه رو باز کردم
کوک. بیبی، ددی اومده
که دیدم ا.ت بدوبدو و با ذوق اومد و کوالایی پرید بغلم منم کیسه های خوراکی رو گذاشتم زمین و از کمرش گرفتم تا تعادلش نخوره به هم و سرم رو تو گودی گردنش فرو کردم و رایحه ی خوش بوی گردنش رو به ریه ها رسوندم
ا.ت. ددی دلم واست تنگ شده بود
کوک یه بوسه به گردن ا.ت می زاره و بعدم از کیسه یه پاستیل بر می داره و می ره اتاق و ا.ت رو می زاره رو تخت و خودش کنارش دراز می کشه و بعدم پاستیل رو می ده به ا.ت ، ا.ت با ذوق همونجوری که دراز کشیده بود داشت پاستیل می خورد که کوک از کمر ا.ت می گیره و بهسمت خودش می کشتش و بعدم آروم شکمش رو ماساژ می ده
و نیم ساعت بعد که ا.ت خوابش برده بود کوک پا می شه و رو موهای نرم ا.ت بوسه ای می زنه و می ره سمت شرکت که به جلسش برسه
۹.۲k
۰۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.