"فیک تو کی باشی؟"۱۰
پارت 10
اینجا دانشگاه مینه و مثل همیشه...اع اع اع...وایسا ببینم...یچیزی درست نیست...چرا همهجا ساکته!؟ این مرده خونه چیه درست کردین؟
یونگی:خفه شو...
اکی...
هوسوک از همه جا بیخبر خوشحال و شاد وارد دانشگاه میشه و با دیدن این قبرستون مثل من مادر مرده خشکش میزنه و پسش میخوابه...
هوسوک:یا مین یونگی ! اینجا چه خبره!؟
یونگی:کوری؟ کسی حال و حوصله نداره...
هوسوک:بیخیال! یکی بگه چه خبره!
یونگی:الان دو روزه که ا.ت نیست...روز اول همه خوشحال بودن...کسی نبود به خوراکشیاشون دستبرد بزنه...کسی کتک نمیخورد...کسی مجبور به نوشتن جزوهی اضافی نمیشد...ولی...هعییی بدون ا.ت یچیز این دانشگاه کمه...به قرونی نمی ارزه!
همههمینجور در حال ادامه دادن به افسردگی خودشون بود که یکی زد زیر گریه!
هوسوک:یا! جانگ مینهو! توکه از همه بیشتر از دستش کتک میخوردی!
جانگ مینهو پسر تپلی و گوگولی و از جمله تو سری خورای دانشگاه بود که همیشه با عینک گرد مشکیش اذیتش میکردن...مینهوی دل نازک و تپلی عینکشو درآورد و اشکاشو پاک کرد:تا وقتی ا.ت بود.هق.کسی جز خودش بهم چیزی نمیگفت.هق.چون با وجود اون کسی جرعت قلدری نداشت! ولی الان باز روز از نو روزی از نو!عرررررر ا.ت شیییییی
هوسوک:یا جد ابهت...
در همین حال یک چلغوز داد زنان وارد سالن میشه و تیکهی دراماتیک داستانو به گوه میکشه!
×:یونگی شیییییییییی
یونگی:هوشششش! چته گراز!
×:*نفس نفس زدن*
هوسوک:ای جونت دراد بنال دیگه!
×:ا.ت...ا.ت...
یهو همه روی پسره زوم میکنن
یونگی:ا.ت چی!
×:ا.ت تو بیمارستانه!
سیصد نفر دانشجو باهم:چی!!!!؟
×:ا.ت تو بیمارستان بستریه...مثل اینکه دوشب پیش اتاق عمل بوده!
یونگی:یا خود خدا!
.
.
.
.
جونگ کوک با تمام دردی که توی عضلات گرفتشو زخم هاش حس میکرد بیدار شد و با چهرهی نامجون که داشت روزنامه میخوند و کنارش نشسته بود روبه رو شد.
جونگ:ش.شما هنوز اینجایید!؟
نامجون:بهوش اومدی؟خدارو شکر!دو روز تموم بیهوش بودی پسر! داشتی نگرانم میکردی!
جونگ کوک:دو روز!
نامجون به صورت کیوت جونگ کوک که با تعجب کردنش کیوت تر هم شده بود نگاه میکنه و لبخندی میزنه:میرم پرستار رو صدا کنم! منتظر باش.
جونگ کوک از سر جاش کمی بلند میشه و دست نامجون رو میگیره تا مانع رفتش بشه:ب.بخشید آقای کیم...آخ...پسکی مواظب اتس؟
نامجون دوباره لبخندی میزنه و به جونگ کوک کمک میکنه تا دوباره سر جاش بخوابه:پدرم اینجاس!اون از ا.ت مراقب میکرد منم پیش تو موندم پرستار نتونست شمارهای از خانوادت پیدا کنه! چون اصلا گوشیای همرات نبود!
جونگ کوک:ازتون ممنونم
نامجون رفت و پرستار رو آورد
×:بیدار شدید آقای جئون؟ حالتون چطوره؟
جونگ کوک:خوبم...میشه بزارید برم!؟
×:متاسفم آقای جئون ولی چند شبی مهمون مایید! چندتا از استخونای کتفتون شکسته و ضربدیدگی بدی داشتید!
جونگ میخواست حرف بزنه که احساس درد بدی توی سرش احساس کرد و دوباره بیهوش شد!
(برش زمانی)
3 ساعت بعد:
جونگ کوک از خواب بیدار شد وبعد یکم کش قوس که تونست حرکت کنه رفت و با یکم پرس و جو اتاق ا.ت رو پیدا کرد و چیز غیر قابل باوری دیدکه خشکش زد...همه جا رو هیاهو گرفته بود...
.
.
.
(ادامه دارد...)
شرایط پارت بعد:70 تا لایک و کامنت
اینجا دانشگاه مینه و مثل همیشه...اع اع اع...وایسا ببینم...یچیزی درست نیست...چرا همهجا ساکته!؟ این مرده خونه چیه درست کردین؟
یونگی:خفه شو...
اکی...
هوسوک از همه جا بیخبر خوشحال و شاد وارد دانشگاه میشه و با دیدن این قبرستون مثل من مادر مرده خشکش میزنه و پسش میخوابه...
هوسوک:یا مین یونگی ! اینجا چه خبره!؟
یونگی:کوری؟ کسی حال و حوصله نداره...
هوسوک:بیخیال! یکی بگه چه خبره!
یونگی:الان دو روزه که ا.ت نیست...روز اول همه خوشحال بودن...کسی نبود به خوراکشیاشون دستبرد بزنه...کسی کتک نمیخورد...کسی مجبور به نوشتن جزوهی اضافی نمیشد...ولی...هعییی بدون ا.ت یچیز این دانشگاه کمه...به قرونی نمی ارزه!
همههمینجور در حال ادامه دادن به افسردگی خودشون بود که یکی زد زیر گریه!
هوسوک:یا! جانگ مینهو! توکه از همه بیشتر از دستش کتک میخوردی!
جانگ مینهو پسر تپلی و گوگولی و از جمله تو سری خورای دانشگاه بود که همیشه با عینک گرد مشکیش اذیتش میکردن...مینهوی دل نازک و تپلی عینکشو درآورد و اشکاشو پاک کرد:تا وقتی ا.ت بود.هق.کسی جز خودش بهم چیزی نمیگفت.هق.چون با وجود اون کسی جرعت قلدری نداشت! ولی الان باز روز از نو روزی از نو!عرررررر ا.ت شیییییی
هوسوک:یا جد ابهت...
در همین حال یک چلغوز داد زنان وارد سالن میشه و تیکهی دراماتیک داستانو به گوه میکشه!
×:یونگی شیییییییییی
یونگی:هوشششش! چته گراز!
×:*نفس نفس زدن*
هوسوک:ای جونت دراد بنال دیگه!
×:ا.ت...ا.ت...
یهو همه روی پسره زوم میکنن
یونگی:ا.ت چی!
×:ا.ت تو بیمارستانه!
سیصد نفر دانشجو باهم:چی!!!!؟
×:ا.ت تو بیمارستان بستریه...مثل اینکه دوشب پیش اتاق عمل بوده!
یونگی:یا خود خدا!
.
.
.
.
جونگ کوک با تمام دردی که توی عضلات گرفتشو زخم هاش حس میکرد بیدار شد و با چهرهی نامجون که داشت روزنامه میخوند و کنارش نشسته بود روبه رو شد.
جونگ:ش.شما هنوز اینجایید!؟
نامجون:بهوش اومدی؟خدارو شکر!دو روز تموم بیهوش بودی پسر! داشتی نگرانم میکردی!
جونگ کوک:دو روز!
نامجون به صورت کیوت جونگ کوک که با تعجب کردنش کیوت تر هم شده بود نگاه میکنه و لبخندی میزنه:میرم پرستار رو صدا کنم! منتظر باش.
جونگ کوک از سر جاش کمی بلند میشه و دست نامجون رو میگیره تا مانع رفتش بشه:ب.بخشید آقای کیم...آخ...پسکی مواظب اتس؟
نامجون دوباره لبخندی میزنه و به جونگ کوک کمک میکنه تا دوباره سر جاش بخوابه:پدرم اینجاس!اون از ا.ت مراقب میکرد منم پیش تو موندم پرستار نتونست شمارهای از خانوادت پیدا کنه! چون اصلا گوشیای همرات نبود!
جونگ کوک:ازتون ممنونم
نامجون رفت و پرستار رو آورد
×:بیدار شدید آقای جئون؟ حالتون چطوره؟
جونگ کوک:خوبم...میشه بزارید برم!؟
×:متاسفم آقای جئون ولی چند شبی مهمون مایید! چندتا از استخونای کتفتون شکسته و ضربدیدگی بدی داشتید!
جونگ میخواست حرف بزنه که احساس درد بدی توی سرش احساس کرد و دوباره بیهوش شد!
(برش زمانی)
3 ساعت بعد:
جونگ کوک از خواب بیدار شد وبعد یکم کش قوس که تونست حرکت کنه رفت و با یکم پرس و جو اتاق ا.ت رو پیدا کرد و چیز غیر قابل باوری دیدکه خشکش زد...همه جا رو هیاهو گرفته بود...
.
.
.
(ادامه دارد...)
شرایط پارت بعد:70 تا لایک و کامنت
۵۶.۱k
۱۴ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.