عاشق روانی
عاشق روانی { پارت ۴۷}
اونور تر....
شینوبو بلند و شد یه نگاهی انداخت
دید اون آگوست دیه
دی : این همون پسریه که باهاش همراه بودی ؟
شینوبو : نخیرم اون تو بودی اسکللللل
آگوست دی کمره شینوبو رو میگیره و به خودش نزدیک میکنه ، اشکاش رو پاک کرد و لبشو به لبای شینوبو نزدیک کرد و شروع به بوسیدنش کرد....
بعده چند مین ازش جدا شد
لپای شینوبو سرخ شده بود از خجالت
دی : خجالت کشیدی فسقلی 😁
شینوبو : من فسقلی نیستمممممم
دی : خیل خوب حالا بیا بریم پیشه بقیه
رفتن پیشه بقیه همون لحظه که رسیدن یه نامه افتاد جلو پای آگوست دی
کوک : نهههه بدش بدش نخونششش آرزومههه
دی : باشه بابا بیا ( داد بهش )
رفتن جایی که شمارشه معکوس تا ساله نو مونده بود
میتسویا : ده ثانیه مونده تا ساله جدید
همه : ده نه هفت هشت..........سه دو یککک
همه پریدن رو هواااا
کوک آرزوشو پرت کرد تو هوا
همه : هوراااااا
انگری : ساله خوبی داشته باشید 🫶
اسمایلی : هیهیهیییی 😁🫀
چند ماه بعد....
دیگه روزه عروسی آگوست دی و شینوبو بود
توی این چند ماه عروسی زیاد داشتیم
این عروسی آخر هم ماله شینوبو و آگوست دی بود
خدمتکار : بانوی من باید اینو بپوشید
شینوبو : نهههه این دیگه چه لباسیه من لباسه پف دار نمی پوشمممم
همه ی خدمتکارا رو زد زمین و فرار کرد از در
یکدفعه خورد به آگوست دی که به مثله یه الماس میدرخشید
دی : شینوبووووو اینجایی ؟
شینوبو : آگوست دیییی تلو خدا بهشون بگو من نمیخوام اون لباس رو بپوشمممم
دی : مثلا عروسی مونهههه
شینوبو : بخاطره تو باشه
داشت میرفت چند بار هی پشته سرشو نگاه میکرده
دفعه سوم خورد تقققق تو دیوار 😂😂
شینوبو : خوبم خوبم ....
در آخر به زور کردن تنش از بس غر زد سره همرو برددددد ....
عروسی تموم شد گریه زاری های پدر و مادر و اینا....
پارته بعد قراره پاره بشید از خنده 🤣
شاید الان گذاشتم شایدم نه
ولی تو شینوبو تووو باید برای من فیک رو بزاری
اونور تر....
شینوبو بلند و شد یه نگاهی انداخت
دید اون آگوست دیه
دی : این همون پسریه که باهاش همراه بودی ؟
شینوبو : نخیرم اون تو بودی اسکللللل
آگوست دی کمره شینوبو رو میگیره و به خودش نزدیک میکنه ، اشکاش رو پاک کرد و لبشو به لبای شینوبو نزدیک کرد و شروع به بوسیدنش کرد....
بعده چند مین ازش جدا شد
لپای شینوبو سرخ شده بود از خجالت
دی : خجالت کشیدی فسقلی 😁
شینوبو : من فسقلی نیستمممممم
دی : خیل خوب حالا بیا بریم پیشه بقیه
رفتن پیشه بقیه همون لحظه که رسیدن یه نامه افتاد جلو پای آگوست دی
کوک : نهههه بدش بدش نخونششش آرزومههه
دی : باشه بابا بیا ( داد بهش )
رفتن جایی که شمارشه معکوس تا ساله نو مونده بود
میتسویا : ده ثانیه مونده تا ساله جدید
همه : ده نه هفت هشت..........سه دو یککک
همه پریدن رو هواااا
کوک آرزوشو پرت کرد تو هوا
همه : هوراااااا
انگری : ساله خوبی داشته باشید 🫶
اسمایلی : هیهیهیییی 😁🫀
چند ماه بعد....
دیگه روزه عروسی آگوست دی و شینوبو بود
توی این چند ماه عروسی زیاد داشتیم
این عروسی آخر هم ماله شینوبو و آگوست دی بود
خدمتکار : بانوی من باید اینو بپوشید
شینوبو : نهههه این دیگه چه لباسیه من لباسه پف دار نمی پوشمممم
همه ی خدمتکارا رو زد زمین و فرار کرد از در
یکدفعه خورد به آگوست دی که به مثله یه الماس میدرخشید
دی : شینوبووووو اینجایی ؟
شینوبو : آگوست دیییی تلو خدا بهشون بگو من نمیخوام اون لباس رو بپوشمممم
دی : مثلا عروسی مونهههه
شینوبو : بخاطره تو باشه
داشت میرفت چند بار هی پشته سرشو نگاه میکرده
دفعه سوم خورد تقققق تو دیوار 😂😂
شینوبو : خوبم خوبم ....
در آخر به زور کردن تنش از بس غر زد سره همرو برددددد ....
عروسی تموم شد گریه زاری های پدر و مادر و اینا....
پارته بعد قراره پاره بشید از خنده 🤣
شاید الان گذاشتم شایدم نه
ولی تو شینوبو تووو باید برای من فیک رو بزاری
۶۲۷
۰۴ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.