عشق صورتی من پارت8
انیا: وقتی چشامو باز کردم دیدم از دست دامیان داره خون میاد بکی و لوکاس امدن سمت ما بعد بکی دامیان رو بلند کرد و برد توی ماشین و رفتن بیمارستان. واسم خیلی عجیب بود چون لوکاس به جای اینکه نگران دامیان باشه نگران من بود.
لوکاس (ای وای یعنی انیا اتفاقی براش نیفتاده)
انیا : دوباره اون اتفاق افتاد همیشه وقتی یکی من رو دوست داره تو ذهنم صدای ضربان قلب میاد. پس یعنی.... نههههه
لوکاس من رو دوست دارههههههه
لوکاس (ای وای یعنی انیا اتفاقی براش نیفتاده)
انیا : دوباره اون اتفاق افتاد همیشه وقتی یکی من رو دوست داره تو ذهنم صدای ضربان قلب میاد. پس یعنی.... نههههه
لوکاس من رو دوست دارههههههه
۲.۸k
۲۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.