"زندگی من"
"زندگی من"
پارت 29
ویو ات
وقتی بهش گفتم از تعجب دهنش باز مونده بود..
جیمین: عه دلیل نمیشه نکنمت
ات: بخدا راس میگم همه فهمیدن...
جیمین پرید بغلم لبام بوسید اروم مک میزد...کیص مارک میزاشت..
میترسیدم..
[پرش زمانی صبح]
صبح با دلدرد شدیدی بیدار شدم جیمین فکر میکرد دارم دروغ میگم اما ثابتش کردم ولی بازم منو از پشت کرد😐.
رفتم دستشویی. رفتم اشپز خونه ی مسکن خوردم رفتم بالا تو اتاقم جیمین خواب بود..رفتم دراز کشیدم که یهو منو کشیدتو بغلش..
ات: مگه تو خواب نبودی؟
جیمین: نه
ات: اهان باشه*سرد*
جیمین: ازم ناراحتی؟
ات: بنظرت نباشم
جیمین: اخه ات نمیشه از بدن تو دل کند
ات:ـــــــــــــــــ
جیمین: حالا میشه ناراحت نباشی؟
ات: نه..*سرد*
جیمین منو برگردوند سمت خودش لباشو گذاشت رو لبام..بعد از 5 مین جدا شدیم
ات: دلیل نمیشه بوسم کردی ببخشمت..
جیمین: باشه..حال کوچولوم چطورع؟
ات: الان حال اون برات مهمه؟*عصبی*
جیمین: نه..
ات: بعدشم بچه تازه یک ماهش نشده..
جیمین: ای وای ببخشید..
رفتم پایین صبحونه رو میخواستم درست کنم که
جیمین: من درست میکنم
ات: لازم نکرده*سرد*
جیمین: خودم درست میکنم*عصبی*
اومدم برم سمت اشپز خونه که دلم درد شدید تر شد
جیمین براید استایل بغرم کرد گذاشتم روی صندلی
جیمین: وقتیمیگم خودم درست میکنم یعنی خودم درست میکنم..فهمیدی*عصبی*
ات: باشه*سرد*
جیمین صبحونه رو درست کرد
بعد از صبحونه باهاش حرف نمیزدم رفتم بالا داشتم لباسامو عوض میکردم که یهو
جیمین: میخوای کمکت کنم..
ات: نه*سرد*
جیمین بدون توجه به حرف من اومد لباسمو در اورد و اون یکی لباسمو تنم کرد
من هنوز تو شک بودم
جیمین: کجا میخوای بری؟
ات:دارم میرم پیش یونا
پارت 29
ویو ات
وقتی بهش گفتم از تعجب دهنش باز مونده بود..
جیمین: عه دلیل نمیشه نکنمت
ات: بخدا راس میگم همه فهمیدن...
جیمین پرید بغلم لبام بوسید اروم مک میزد...کیص مارک میزاشت..
میترسیدم..
[پرش زمانی صبح]
صبح با دلدرد شدیدی بیدار شدم جیمین فکر میکرد دارم دروغ میگم اما ثابتش کردم ولی بازم منو از پشت کرد😐.
رفتم دستشویی. رفتم اشپز خونه ی مسکن خوردم رفتم بالا تو اتاقم جیمین خواب بود..رفتم دراز کشیدم که یهو منو کشیدتو بغلش..
ات: مگه تو خواب نبودی؟
جیمین: نه
ات: اهان باشه*سرد*
جیمین: ازم ناراحتی؟
ات: بنظرت نباشم
جیمین: اخه ات نمیشه از بدن تو دل کند
ات:ـــــــــــــــــ
جیمین: حالا میشه ناراحت نباشی؟
ات: نه..*سرد*
جیمین منو برگردوند سمت خودش لباشو گذاشت رو لبام..بعد از 5 مین جدا شدیم
ات: دلیل نمیشه بوسم کردی ببخشمت..
جیمین: باشه..حال کوچولوم چطورع؟
ات: الان حال اون برات مهمه؟*عصبی*
جیمین: نه..
ات: بعدشم بچه تازه یک ماهش نشده..
جیمین: ای وای ببخشید..
رفتم پایین صبحونه رو میخواستم درست کنم که
جیمین: من درست میکنم
ات: لازم نکرده*سرد*
جیمین: خودم درست میکنم*عصبی*
اومدم برم سمت اشپز خونه که دلم درد شدید تر شد
جیمین براید استایل بغرم کرد گذاشتم روی صندلی
جیمین: وقتیمیگم خودم درست میکنم یعنی خودم درست میکنم..فهمیدی*عصبی*
ات: باشه*سرد*
جیمین صبحونه رو درست کرد
بعد از صبحونه باهاش حرف نمیزدم رفتم بالا داشتم لباسامو عوض میکردم که یهو
جیمین: میخوای کمکت کنم..
ات: نه*سرد*
جیمین بدون توجه به حرف من اومد لباسمو در اورد و اون یکی لباسمو تنم کرد
من هنوز تو شک بودم
جیمین: کجا میخوای بری؟
ات:دارم میرم پیش یونا
۱۴.۹k
۲۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.