عشق ناخواسته part 80
بلاخره بعد از اینکه هر دوشون نفس کم اوردن دست از لبای همیدیگه برداشتن و
هوسوک ـ حیف که حال جسمانیت خوب نیست و گرنه همین جا چند قلو باردارت می کردم
دایون ـ اره میدونم برای همین هر روز خدا رو شکر می کنم ولی قراره یه هفته ی دیگه پاره شم
هوسوک. اره میدونم
(خلاصه یه هفته به همین روال گذشت
بابا هاشون هم هروز به دیدن اونا میومدن حال دایون هم روز به روز بهتر میشد
هوسوک توی این یه هفته خیلی به دایون رسیدگی می کرد و خیلی زحمت می کشید
بلاخره این یه هفته هم گذشت و حال دایون مثل قبل شد)
(یه نکته ی دیگه الا قبح هست)
هوسوک ـ وای بلاهره راحت شدم امرور اخرین روزی هست مه صبحانه درست می کنم
دایون ـ اره میدونم ولی بیا فعلا بخوریم که بعدا می خوام برم بییرون تا می تونم خرید کنم
هوسوک ـ فعلا بیا اینو بخور عصر باهم نیریم
دایون ـ باشه
و بعد باهم شروع کردن به خوردن و بعد از تموم شدن صبحانه
هوسوک ـ خوب خانم لی دایون من دیگه با شستن ظرف ها خدافظی کردم از امروز دیگه تو ظرفا رو میشوری من میرم فیلمم رو نگاه کنم تو رو هم با این ظرف های کثیف تنها میزارم
دایون ـ ایششش
دایون رفت طرف ها رو بشوره و توی این زمان هم هوسوک روی مبل لم داده بود
بلاخره دایون ظرف ها رو شست و بعد هم غذا رو روی گاز گذاشت
و خودش هم رفت کنار هوسوک و شروع به دیدن فیلم کردن
بلاخره بعد از یکساعت فیلمشون تموم شد و غذای دایون هم حاضر شد دایون رفت و غذا ها رو روی میز چید و به هوسوک هم گفت تا بیاد بخوره
و بعد باهم شروع به خوردن غذا کردن و هوسوک هم همش شوخی های چرت و پرت می گفت و سیع داشت دایون رو اذیت کنه
بعد از تموم شدن غذا هاشون هم دایون بازم شروع به شستن غذا ها کرد و هوسوک هم رفت پیشش و بهش کمک کرد
هوسوک ـ درسنه گفتم دیگه ظرف نکی شودم ولی دلمم نمیاد تو رو با این ظرف ها تنها بزارم
دایون ـ باشه حالا به جای سخنرانی بیا چندتا ظرف بشور
و بعدش باهم شروع کردن به شستن ظرف ها
(بزار خلاصه بگم اینا باهم ظرف ها رو شستن بعدش رفتن دوباره فیلم دیدن ساعت سه رفتن لباس عوض کردن و رفتن بیرون و یه عالمه خرید کردن
و دایون یه عالمه لباس و چیز های دیگه خرید بعدش رفتن خونه وقتی رسیدن ساعت نزدیک های نه بود برای همین یه شام سفارش دادن و باهم خوردن بعد هم ظرف ها رو دایون شست و بعد رفت و یه لباس راحتی پوشید و رفت خودش رو انداخت روی تخت و خواست بخوابه که هوسوک اومد
هوسوک ـ بیبی دلم برات تنگ شده
دایون ـ منم همینطور ددی
و هوسوک با این حرف دایون خیلی تحریک شد و روی دایون خیمه زد
و بقیش اسمات
هر کی خواست بهم بگه تا براش بفرستم
هوسوک ـ حیف که حال جسمانیت خوب نیست و گرنه همین جا چند قلو باردارت می کردم
دایون ـ اره میدونم برای همین هر روز خدا رو شکر می کنم ولی قراره یه هفته ی دیگه پاره شم
هوسوک. اره میدونم
(خلاصه یه هفته به همین روال گذشت
بابا هاشون هم هروز به دیدن اونا میومدن حال دایون هم روز به روز بهتر میشد
هوسوک توی این یه هفته خیلی به دایون رسیدگی می کرد و خیلی زحمت می کشید
بلاخره این یه هفته هم گذشت و حال دایون مثل قبل شد)
(یه نکته ی دیگه الا قبح هست)
هوسوک ـ وای بلاهره راحت شدم امرور اخرین روزی هست مه صبحانه درست می کنم
دایون ـ اره میدونم ولی بیا فعلا بخوریم که بعدا می خوام برم بییرون تا می تونم خرید کنم
هوسوک ـ فعلا بیا اینو بخور عصر باهم نیریم
دایون ـ باشه
و بعد باهم شروع کردن به خوردن و بعد از تموم شدن صبحانه
هوسوک ـ خوب خانم لی دایون من دیگه با شستن ظرف ها خدافظی کردم از امروز دیگه تو ظرفا رو میشوری من میرم فیلمم رو نگاه کنم تو رو هم با این ظرف های کثیف تنها میزارم
دایون ـ ایششش
دایون رفت طرف ها رو بشوره و توی این زمان هم هوسوک روی مبل لم داده بود
بلاخره دایون ظرف ها رو شست و بعد هم غذا رو روی گاز گذاشت
و خودش هم رفت کنار هوسوک و شروع به دیدن فیلم کردن
بلاخره بعد از یکساعت فیلمشون تموم شد و غذای دایون هم حاضر شد دایون رفت و غذا ها رو روی میز چید و به هوسوک هم گفت تا بیاد بخوره
و بعد باهم شروع به خوردن غذا کردن و هوسوک هم همش شوخی های چرت و پرت می گفت و سیع داشت دایون رو اذیت کنه
بعد از تموم شدن غذا هاشون هم دایون بازم شروع به شستن غذا ها کرد و هوسوک هم رفت پیشش و بهش کمک کرد
هوسوک ـ درسنه گفتم دیگه ظرف نکی شودم ولی دلمم نمیاد تو رو با این ظرف ها تنها بزارم
دایون ـ باشه حالا به جای سخنرانی بیا چندتا ظرف بشور
و بعدش باهم شروع کردن به شستن ظرف ها
(بزار خلاصه بگم اینا باهم ظرف ها رو شستن بعدش رفتن دوباره فیلم دیدن ساعت سه رفتن لباس عوض کردن و رفتن بیرون و یه عالمه خرید کردن
و دایون یه عالمه لباس و چیز های دیگه خرید بعدش رفتن خونه وقتی رسیدن ساعت نزدیک های نه بود برای همین یه شام سفارش دادن و باهم خوردن بعد هم ظرف ها رو دایون شست و بعد رفت و یه لباس راحتی پوشید و رفت خودش رو انداخت روی تخت و خواست بخوابه که هوسوک اومد
هوسوک ـ بیبی دلم برات تنگ شده
دایون ـ منم همینطور ددی
و هوسوک با این حرف دایون خیلی تحریک شد و روی دایون خیمه زد
و بقیش اسمات
هر کی خواست بهم بگه تا براش بفرستم
۱۲.۰k
۰۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.