جاش فکر میکرد تابستانی که میگذراند ، کسل کننده ترین تابست
جاش فکر میکرد تابستانی که میگذراند ، کسل کننده ترین تابستان عمرش است؛ اما دیدن یک روح در خانه ای جنگلی همه چیز را تغییر میدهد. ویلی که سال هاست روحی سرگردان است از جاش کمک میخواهد تا آزاد شود و به آرامش برسد. جاش مجبور است برای کمک به ویلی به گورستانی قدیمی برود و اینجاست که با صندوقچه ای مدفون روبهرو میشود.حالا جاش میخواهد راز این صدوقچه را کشف کند💀
نویسنده:پگ کِرِت📚💀
ترجمهگر:آناهیتا حضرتی📚💀
تعداد صفحات:۱۷۵📚💀
نشر:پرتقال🍊💀
لایک فالو و کامنت فراموش نشه^-^♡
نویسنده:پگ کِرِت📚💀
ترجمهگر:آناهیتا حضرتی📚💀
تعداد صفحات:۱۷۵📚💀
نشر:پرتقال🍊💀
لایک فالو و کامنت فراموش نشه^-^♡
۸.۲k
۰۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.