Simple life in seoul
Simple life in seoul💕
Part 6🌈🌱
بهترین چیز دوست پسرش بودن بود
ته سونگ: دوست پسرشم
چ حس خوبی داشت
دکتر: خوب ایشون معلومه ب مدت طولانی ای دویدن و پاهاشون بشدت آسیب دیده.. جوری ک من میبینم تا 1 هفته نمیتونه راه بره پس لطفا کمکش کنید
ته سونگ: خیلی ممنونم
دکتر رفت و منم آروم رفتم پیش هه سو.. چقدر کیوت خابیده بود.. دستاشو گرفتم و شروع کردم باهاش حرف زدم.. دختره دیوونع... چرا اینکارو کردی؟ چزا انقد از خودت کار کشیدی؟؟؟ دیوونه ای.. واقعا دیوونه ای
خیلی تشنم بود پس رفتم از روی میز یه لیوان آب برداشتم..
هه سو ویو:
با یه سردرد خیلی شدید بیدار شدمو یه نور شدید سفید به چشمم خورد.. چند ثانیه چشممو بستم تا عادت کنم...یلحظه تمام اتفاقاتی ک افتاده بودو مرور کردم و ففهمیدم چی شده.. وقتی پیش خودمو نگاه کردم ته سونگ بود ک با یه قیافه نگران خیلییی کیوت و مظلوم نگام میکرد.. یه لبخند ریز زدم ، آبشو گذاشت کنار و دستمو سفت گرفت.. همون دستای نرم و گرمش همیشه مث قرص آرامبخش عمل میکرد..
ته سونگ: چرا؟ چرا اینکارو کردی؟
چرا کنجکاوه؟
هه سو: بخاطر یه فضول ک نمیدونم دوسش دارم یا نه.. میخاستم نتیجه گیری کنم
ته سونگ ویو:
با این حرفش خورد شدم.. ینی... کسیو دوس داره؟
ته سونگ: خ.. خوب.. بـ.. نتیجه ای.. رسیدی؟
هه سو: نه.. اون هر ثانیه بیشتر دودلم میکنه
اهه.. من چرا باید اهمیت ب این بدم ک کیو دوست داره.. آدمه دیگه.. ولی چرا شایعهس ک روی چان سو کراشه؟ نکنه واقعیه
ته سونگ: چان سوئه؟
هه سو: به تو چه؟ محض اطلاعت نه اون نیست
هه سو ویو:
چقد کیوت حسودی کرده..بدبخت چقد دیر منظور آدمو میگیری:/آروم میخاستم پاشم ک درد پاهام کل وحودمو فرا گرفت.. یادم رفته بود.. ولی.. چرا.. نمیتونم تکونشون بدم؟ بغض تو گلومو گرف و زدم زیر گریه..
هه سو: هق.. فلج شدمممم... هق... دیگ نمیتونم راه برم.. هق هق.. دیگه نمیتونم بدوئم
ته سونگ: چی میگی؟ فازت چیه؟ بابا خانم دونده عضله هات گرفته تا 1 هفته نمیتونی راه بری.. همین.. فلج چیه؟
آروم سرمو نوازش کردم و دستمو بیشتر فشار داد.. گریم بند اومد و واقعا خجالت زده بودم و هی زیر زیرکی بهش میخندیدم..
ته سونگ: فردا شنبس..میخای چیکار کنی؟
هه سو: با ولیچر اوکیم دیگه؟ چون قبلا از این گندا ب پام زدم کار با ویلچرو بلدم
ته سونگ: آره.. میتونی با ویلچر حرکت کنی.. پس من کارای ترخیصتو انجام میدم ولی امشب قراره اینجا بمونی
هه سو:ت.. ته.. سونگ.. م.. میشه... امشب.. اینجا بخابی؟ تنهایی.. میترسم
ته سونگ: خیلی کیوت نگا میکرد ک منم گفتم: باش..
چشمام برق زد... شب تنها نمیمونمم
ی تخت بود ک دقیقا جفت تخت من بود.. روش دراز کشید و معلومه اونقد خستس ک خابش برد..منم دست کمی از اون نداشتم و نفمیدم کی خابم برد.. صب چشامو باز کردم و ساعتو نگاه کردم.. 5:30؟خدایی؟
Part 6🌈🌱
بهترین چیز دوست پسرش بودن بود
ته سونگ: دوست پسرشم
چ حس خوبی داشت
دکتر: خوب ایشون معلومه ب مدت طولانی ای دویدن و پاهاشون بشدت آسیب دیده.. جوری ک من میبینم تا 1 هفته نمیتونه راه بره پس لطفا کمکش کنید
ته سونگ: خیلی ممنونم
دکتر رفت و منم آروم رفتم پیش هه سو.. چقدر کیوت خابیده بود.. دستاشو گرفتم و شروع کردم باهاش حرف زدم.. دختره دیوونع... چرا اینکارو کردی؟ چزا انقد از خودت کار کشیدی؟؟؟ دیوونه ای.. واقعا دیوونه ای
خیلی تشنم بود پس رفتم از روی میز یه لیوان آب برداشتم..
هه سو ویو:
با یه سردرد خیلی شدید بیدار شدمو یه نور شدید سفید به چشمم خورد.. چند ثانیه چشممو بستم تا عادت کنم...یلحظه تمام اتفاقاتی ک افتاده بودو مرور کردم و ففهمیدم چی شده.. وقتی پیش خودمو نگاه کردم ته سونگ بود ک با یه قیافه نگران خیلییی کیوت و مظلوم نگام میکرد.. یه لبخند ریز زدم ، آبشو گذاشت کنار و دستمو سفت گرفت.. همون دستای نرم و گرمش همیشه مث قرص آرامبخش عمل میکرد..
ته سونگ: چرا؟ چرا اینکارو کردی؟
چرا کنجکاوه؟
هه سو: بخاطر یه فضول ک نمیدونم دوسش دارم یا نه.. میخاستم نتیجه گیری کنم
ته سونگ ویو:
با این حرفش خورد شدم.. ینی... کسیو دوس داره؟
ته سونگ: خ.. خوب.. بـ.. نتیجه ای.. رسیدی؟
هه سو: نه.. اون هر ثانیه بیشتر دودلم میکنه
اهه.. من چرا باید اهمیت ب این بدم ک کیو دوست داره.. آدمه دیگه.. ولی چرا شایعهس ک روی چان سو کراشه؟ نکنه واقعیه
ته سونگ: چان سوئه؟
هه سو: به تو چه؟ محض اطلاعت نه اون نیست
هه سو ویو:
چقد کیوت حسودی کرده..بدبخت چقد دیر منظور آدمو میگیری:/آروم میخاستم پاشم ک درد پاهام کل وحودمو فرا گرفت.. یادم رفته بود.. ولی.. چرا.. نمیتونم تکونشون بدم؟ بغض تو گلومو گرف و زدم زیر گریه..
هه سو: هق.. فلج شدمممم... هق... دیگ نمیتونم راه برم.. هق هق.. دیگه نمیتونم بدوئم
ته سونگ: چی میگی؟ فازت چیه؟ بابا خانم دونده عضله هات گرفته تا 1 هفته نمیتونی راه بری.. همین.. فلج چیه؟
آروم سرمو نوازش کردم و دستمو بیشتر فشار داد.. گریم بند اومد و واقعا خجالت زده بودم و هی زیر زیرکی بهش میخندیدم..
ته سونگ: فردا شنبس..میخای چیکار کنی؟
هه سو: با ولیچر اوکیم دیگه؟ چون قبلا از این گندا ب پام زدم کار با ویلچرو بلدم
ته سونگ: آره.. میتونی با ویلچر حرکت کنی.. پس من کارای ترخیصتو انجام میدم ولی امشب قراره اینجا بمونی
هه سو:ت.. ته.. سونگ.. م.. میشه... امشب.. اینجا بخابی؟ تنهایی.. میترسم
ته سونگ: خیلی کیوت نگا میکرد ک منم گفتم: باش..
چشمام برق زد... شب تنها نمیمونمم
ی تخت بود ک دقیقا جفت تخت من بود.. روش دراز کشید و معلومه اونقد خستس ک خابش برد..منم دست کمی از اون نداشتم و نفمیدم کی خابم برد.. صب چشامو باز کردم و ساعتو نگاه کردم.. 5:30؟خدایی؟
۲۶.۳k
۰۹ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.