هایون: تقریبا شب شده و هنوز هیچ اتفاقی نیفتاده دیگه داشتم
هایون: تقریبا شب شده و هنوز هیچ اتفاقی نیفتاده دیگه داشتم نگران میشدم آخه چرا بهوش نمیاد
یون سوک: حدود ۴ ساعت گذشته و تقریبا شب شده دکترا گفتن که بورام توی کماست و معلوم نیست کی به هوش میاد وقتی این حرف رو زدن انگار ته دلم رو خالی کردن آخه چرا خواهرم به هوش نمیاد با هزار تا زاری پیش دکترا قبول کردن که برم داخل و ببینمش لباسای مخصوص رو پوشیدم و ماسک زدم و رفتم داخل اصلا نمیتونستم توی این حال ببینمش آخه اون خواهر شاد من کجا و این فردی که روی تخت خوابیده کجا رفتم نزدیک تر روی صندلی نشستم و دستش رو توی دستم گرفتم
دستاش سرد بود انکار توی برف گذاشته بودنش کم کم قطره های اشک از چشمان بارید
خواهرم پاشو ببین کی اومده منم یون سوک کجایی بیای سوغاتی هاتو ببینی هق خواهرم خواهش میکنم پاشو دیگه نمیتونم تورو توی این حال ببینم آخه کوچولوی من چرا ،چرا اینجوری شدی هق تو که دوست نداری ما ناراحت بشیم پس پاشو تورو جون هرکی دوست داری پاشو هق هق هق هق هق
از دید نویسنده: صدای گریه های یون سوک زیاد شد برای همین پرستارا اومدن و اونو به سختی بردن بیرون از طرفی هم هایون داشت کلافه میشد چون هنوز برادرش، عزیز جونش، همدمش به هوش نیومده بود
هایون: خدایا دیگه نمیتونم صبر کنم چرا به هوش نمیاد من میخوام اون صدای مردونشو بشنوم خدایا داداشم یک روزه با من حرف نزده من اون صداشو نشنیدم اون لبخند خرگوشیشو ندیدم پاشو دیگه جونگکوک پاشو کوکی داداشم لطفا پاشو
از دید نویسنده: هایون همینطور داشت پشت شیشه گریه میکرد و داداشش رو صدا میزد تا اینکه یک چیزی دید
هایون: چشمای اشکیم رو پاک کردم و به برادرم خیره شدم تا اینکه یک چیزی حس کردم دیدم اول فکر کردم اشتباه دیدم اما دوباره تکرار شد بله درست دیدم اون دستشو تکون داد سریع رفتم دکتر رو صدا کردم
آقای دکتررررررر برادرم ،برادرم دستش رو تکون داد هق
از دید نویسنده : دکتر به سمت اتاق رفت و حال جونگکوک رو چک کرد وقتی از اتاق بیرون اومد گفت
دکتر : خوشبختانه حال برادرتون رو به بهبودی هستش و به دلیل تاثیر دارو های بیهوشی هستش که تا نیم ساعت دیگه به هوش میان الان هم منتقلشون میکنیم به بخش
هایون: خیلی ممنونم دکتر خبر فوقالعاده ای رو به من دادید
دکتر : خواهش میکنم ،وظیفم بود امیدوارم حال برادرتون به زودی کامل خوب بشه
هایون: خدارو شکر خیلی ممنونم خدا
دید نویسنده: حال جونگکوک رو به بهبودی بود اما حال بورام هنوز ناپایدار بود و معلوم نبود به همین علت یون سوک داشت دیوونه میشد اما....
امیدوارم خوشتون بیاد ♥️
یون سوک: حدود ۴ ساعت گذشته و تقریبا شب شده دکترا گفتن که بورام توی کماست و معلوم نیست کی به هوش میاد وقتی این حرف رو زدن انگار ته دلم رو خالی کردن آخه چرا خواهرم به هوش نمیاد با هزار تا زاری پیش دکترا قبول کردن که برم داخل و ببینمش لباسای مخصوص رو پوشیدم و ماسک زدم و رفتم داخل اصلا نمیتونستم توی این حال ببینمش آخه اون خواهر شاد من کجا و این فردی که روی تخت خوابیده کجا رفتم نزدیک تر روی صندلی نشستم و دستش رو توی دستم گرفتم
دستاش سرد بود انکار توی برف گذاشته بودنش کم کم قطره های اشک از چشمان بارید
خواهرم پاشو ببین کی اومده منم یون سوک کجایی بیای سوغاتی هاتو ببینی هق خواهرم خواهش میکنم پاشو دیگه نمیتونم تورو توی این حال ببینم آخه کوچولوی من چرا ،چرا اینجوری شدی هق تو که دوست نداری ما ناراحت بشیم پس پاشو تورو جون هرکی دوست داری پاشو هق هق هق هق هق
از دید نویسنده: صدای گریه های یون سوک زیاد شد برای همین پرستارا اومدن و اونو به سختی بردن بیرون از طرفی هم هایون داشت کلافه میشد چون هنوز برادرش، عزیز جونش، همدمش به هوش نیومده بود
هایون: خدایا دیگه نمیتونم صبر کنم چرا به هوش نمیاد من میخوام اون صدای مردونشو بشنوم خدایا داداشم یک روزه با من حرف نزده من اون صداشو نشنیدم اون لبخند خرگوشیشو ندیدم پاشو دیگه جونگکوک پاشو کوکی داداشم لطفا پاشو
از دید نویسنده: هایون همینطور داشت پشت شیشه گریه میکرد و داداشش رو صدا میزد تا اینکه یک چیزی دید
هایون: چشمای اشکیم رو پاک کردم و به برادرم خیره شدم تا اینکه یک چیزی حس کردم دیدم اول فکر کردم اشتباه دیدم اما دوباره تکرار شد بله درست دیدم اون دستشو تکون داد سریع رفتم دکتر رو صدا کردم
آقای دکتررررررر برادرم ،برادرم دستش رو تکون داد هق
از دید نویسنده : دکتر به سمت اتاق رفت و حال جونگکوک رو چک کرد وقتی از اتاق بیرون اومد گفت
دکتر : خوشبختانه حال برادرتون رو به بهبودی هستش و به دلیل تاثیر دارو های بیهوشی هستش که تا نیم ساعت دیگه به هوش میان الان هم منتقلشون میکنیم به بخش
هایون: خیلی ممنونم دکتر خبر فوقالعاده ای رو به من دادید
دکتر : خواهش میکنم ،وظیفم بود امیدوارم حال برادرتون به زودی کامل خوب بشه
هایون: خدارو شکر خیلی ممنونم خدا
دید نویسنده: حال جونگکوک رو به بهبودی بود اما حال بورام هنوز ناپایدار بود و معلوم نبود به همین علت یون سوک داشت دیوونه میشد اما....
امیدوارم خوشتون بیاد ♥️
۵.۷k
۲۰ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.