فیک من بخاطر تو میمیرم: پارت بیست و پنج
رفتم تو حموم اتاق کوک نشستم تو وان اب گرم..احساس کردم اینجوری دردم کمتر شد..بعد یه ساعت با یه حوله اومدم بیرون..کوک رو صندلی میز کارش نشسته بود لباسایی که سویون اورد رو تخت بود داشتم میپوشیدمشون که کرم درونم فعال شد.. لباس زیر و شورتکی که برام آورده بودو پوشیدم و موقع پوشیدم سوتین رفتم پیش کوک
میا:میتونی ببندیش؟
کوک پاشد وایساد تا برام ببنده
کوک:میدونی رفتارت کار دستت میده؟
میا:چرا اینطور میکنی اگه نمیتونی به یونا بگم
سوتینمو بست و منو برگردوند سمت خودش..همینکه برگشتم سمتش لباشو محکم گرفتمو میبوسیدم..انگار خوشش اومده..یکم تو همون حالت بودیم که ازش جدا شدم رفتم لباسمو بپوشم..تیشرتمو پوشیدمو رو تخت دراز کشیدم..
میا:جونگ کوک موبایل داری؟
کوک:اره،چطور؟
میا:حوصلم سر رفته
کوک:به من چه
میا:ایششش دوباره شدی همون جونگ کوک نچسب
کوک:مث اینکه این اواخر خیلی بهت چسبید نه؟
میا:اره خیلییییی💔😐
یه گوشی رو مبل کنار تخت دیدم..بازش کردم عکس کوک بود..حتما گوشیش اینه.. خاستم بازش کنم اما رمز داشت.. موبایلشو بردم سمتش
میا:جونگ کوکی لطفا رمزشو بزن🥺
کوک:میخای چیکار
میا:بازش کن دیگه
کوک رمز موبایلشو باز کردو گوشیشو داد دستم..ایول پریدم رو تخت و اول رفتم تو گالریش..ایشش همش عکسای خودش بود..رفتم تو مخاطبینش.. یوشیک؟؟چرا همه جا هست؟
میا:جونگ کوک کیم یوشیکو میشناسی؟
کوک:رفیقمه چطور؟
میا:شتتتتتتت
کوک:چیشده
میا:یکی از موکلام ازش شکایت کردو چهارصد هزار میلیارد دلار ازش گرفتیم که دویس هزار میلیارد دلارش تو حساب من تو امریکاس
کوک:پس میگف یه وکیل سمج ول نکن تو بودی😐
میا:هعی،رفیقاتم خر پولن
به ادامه ی فضولی خودم میپرداختم که دستی دور کمرم حلقه شد
کوک:خاموشش کن..باید بخابیم
میا:ولم کن،چندش نباش بدم میاد
گوشیو گذاشتم که بازم منو محکم تو بغلش فشار داد..صورتم رو به روی سینه های لختش بود..وقتایی که نیمه برهنه میشه رو خیلی دوس دارم.. ناخود اگاه سمت چپ سینش رو بوسیدم که میتونستم متوجه بشم که با چشای بستش داره میخنده.چرا این اواخر اینجوری شدم؟محکم سرمو تو سینش فرو کردم که خابم برد.
*صبح*
ساعت نه بیدار شدم دیدم کوک خابه.. پاشدم دست و صورتمو شستم و رفتم سمت اتاق جیمین و یونا..شتتتتتت..الان؟؟؟؟؟در اتاق بسته بود ولی صداشونو کامل میشد شنیدددد ناله های یونا..خندم گرفت..اینا که الان وسط عملیاتن..حوصلم سر رفت همه خابن..مامان کوک ولی بیدار بود
مامانش: سلام دخترم بیا صبحونه
میا: سلام،صبحتون بخیر
رفتم پیشش و رو صندلی نشستیم و سویون برامون صبحونه اورد و باهم خوردیم..بعد صبحونه خاست قدم بزنیم تو حیاط منم قبول کردم..تو باغ داشتیم قدم میزدیم که شروع کرد به حرف زدن
میا:میتونی ببندیش؟
کوک پاشد وایساد تا برام ببنده
کوک:میدونی رفتارت کار دستت میده؟
میا:چرا اینطور میکنی اگه نمیتونی به یونا بگم
سوتینمو بست و منو برگردوند سمت خودش..همینکه برگشتم سمتش لباشو محکم گرفتمو میبوسیدم..انگار خوشش اومده..یکم تو همون حالت بودیم که ازش جدا شدم رفتم لباسمو بپوشم..تیشرتمو پوشیدمو رو تخت دراز کشیدم..
میا:جونگ کوک موبایل داری؟
کوک:اره،چطور؟
میا:حوصلم سر رفته
کوک:به من چه
میا:ایششش دوباره شدی همون جونگ کوک نچسب
کوک:مث اینکه این اواخر خیلی بهت چسبید نه؟
میا:اره خیلییییی💔😐
یه گوشی رو مبل کنار تخت دیدم..بازش کردم عکس کوک بود..حتما گوشیش اینه.. خاستم بازش کنم اما رمز داشت.. موبایلشو بردم سمتش
میا:جونگ کوکی لطفا رمزشو بزن🥺
کوک:میخای چیکار
میا:بازش کن دیگه
کوک رمز موبایلشو باز کردو گوشیشو داد دستم..ایول پریدم رو تخت و اول رفتم تو گالریش..ایشش همش عکسای خودش بود..رفتم تو مخاطبینش.. یوشیک؟؟چرا همه جا هست؟
میا:جونگ کوک کیم یوشیکو میشناسی؟
کوک:رفیقمه چطور؟
میا:شتتتتتتت
کوک:چیشده
میا:یکی از موکلام ازش شکایت کردو چهارصد هزار میلیارد دلار ازش گرفتیم که دویس هزار میلیارد دلارش تو حساب من تو امریکاس
کوک:پس میگف یه وکیل سمج ول نکن تو بودی😐
میا:هعی،رفیقاتم خر پولن
به ادامه ی فضولی خودم میپرداختم که دستی دور کمرم حلقه شد
کوک:خاموشش کن..باید بخابیم
میا:ولم کن،چندش نباش بدم میاد
گوشیو گذاشتم که بازم منو محکم تو بغلش فشار داد..صورتم رو به روی سینه های لختش بود..وقتایی که نیمه برهنه میشه رو خیلی دوس دارم.. ناخود اگاه سمت چپ سینش رو بوسیدم که میتونستم متوجه بشم که با چشای بستش داره میخنده.چرا این اواخر اینجوری شدم؟محکم سرمو تو سینش فرو کردم که خابم برد.
*صبح*
ساعت نه بیدار شدم دیدم کوک خابه.. پاشدم دست و صورتمو شستم و رفتم سمت اتاق جیمین و یونا..شتتتتتت..الان؟؟؟؟؟در اتاق بسته بود ولی صداشونو کامل میشد شنیدددد ناله های یونا..خندم گرفت..اینا که الان وسط عملیاتن..حوصلم سر رفت همه خابن..مامان کوک ولی بیدار بود
مامانش: سلام دخترم بیا صبحونه
میا: سلام،صبحتون بخیر
رفتم پیشش و رو صندلی نشستیم و سویون برامون صبحونه اورد و باهم خوردیم..بعد صبحونه خاست قدم بزنیم تو حیاط منم قبول کردم..تو باغ داشتیم قدم میزدیم که شروع کرد به حرف زدن
۲۰.۹k
۱۱ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.