غریبه ای آشنا"P16"
ویو تهری
چشمامو با حس لمس دستی بر زخمم آروم باز کردم همه جا رو تار میدیدم حتا اونی که الان منو ماینه میکرد!
با دردی که داشتم آروم زمزمه کردم:من کجام؟
با صداش مو به تنم سیخ شد
فلیکس:انبار من!
چشامو به زور از هم فاصله دادم حالا کمی وضوح تر میدیدم
دستش که زخممو تمیز میکردو گرفتمو گفتم:برو عقب
عصبی شد و دستمو زد کنار
فلیکس:پرستار امد بخیه ات رو تازه کرد و رفت حالا دارم تمیزش میکنم دستتو بکش!
پنبه جدیدو برداشت و روش پماد زد و آروم شروع کرد به تمیز کردنش..
دستشو دوباره گرفتم که اینبار یجوری نگام کرد که ترسیدم!
فلیکس:مجبورم نکن دستتو ببندم!
تهری:اینکه نمیخوام بهم دست بزنی جرمه؟
فلیکس:نه جرم نیست دارم گندی که باعثش منم رو درست میکنم!
تهری:نمیخوام!
دوباره دستمو گذاشتم دستش و از زخمم دورش کردم که اینبار عصبی تر از قبل از رو تخت پاشد رفتم سمت کمد ازش دسبتدو برداشت امد جلو
تهری:نکن!
چون درد داشتم نمیتونستم تکون بخورم
امد جلو یه طرف دستبندو زد دستم و طرف دیگشو بست تو تخت چون اون یکی دستم زخمی بود نمیتونستم تکون بدم!
تهری:فلیکس!
همینطور که داشت زخممو پانسمان میکرد گفت:نه باز نمیکنم!
اینبار با بعض گفتم:فلیکس..!
که دستش از حرکت مکث کرد
چشاشو ار زخمم برداشت و به چشام نگاه کرد
فلیکس:چرا گریه..میکنی؟
تهری:باشه هیچی یادت نمیاد اینو میتونم درک و هضم کنم ولییی خواهش میکنم مثل فلیکس قبلی باهام رفتار نکن!اینو دیگه نمیتونم!
فلیکس قیافش رفت تو هم و دوباره به زخمم خیره شد کارش تموم شده بود بانداژو برداشت و دور کمرم پیچید...
دلم خیلی میخواست همین الان بغلش کنم!
ولی استقامت کردم
تهری:میشه دستمو باز کنی درد میکنه
زود رفت سمت دستم و بازش کرد بزور خودمو جابه جا کردم و به لباس خونیم خیره شدم
تهری:میدونم زیادیه ولی میشه یه لباس بهم بدی؟؟
فلیکس:اره صب کن الان میارم
فلیکس پاشد و از اتاق رفت بیرون
منم بزور خودمو از رو تخت بلند کردمو
دکمه های لباس بیمارستان که از دستم شروع میشد باز کردم ولی مشکلی داشتم چون دستم زخمی بود و نمیتونستم قره رو باز کنم
در باز شد و فلیکس با لباسا امد تو
فلیکس:بیا اینارو بپوش
لباسارو از دستش گرفتم
تهری:برو بیرون
فلیکس:کمکت کنم!؟
همینطور که نمیتونستم قره رو باز کنم گفتم:نه برو بیرون
امد جلو دستمو زد کنار و قره رو باز کرد
که زود برجسته بدنمو گرفتم و گفتم:برو...بیرون
فلیکس برگشت سمت در و گفت:بازومو بگیر و لباسارو بپوش نگاه نمیکنم
سری تکون دادم و لباسو از تنم در آوردم یه دست هودی رو پوشیدم و دست دیگشو هم چون تعادل نداشتم محکم از بازوی فلیکس گرفتم و لباسو کامل تنم کردم
تهری:فلیکس بدون اینکه چشاتو باز کنی برگرد سمتم!
فلیکس همین کاری که گفتمو کرد و برگشت سمت دستاشو گذاشت تو کمرم و منم شلوارو تنم کردم
تهری:اوکی تموم شد
فلیکس چشاشو باز کردو گفت:حالت خوبه؟
تهری:نه...
و رفتم جلو محکم بغلش کردم!
چشمامو با حس لمس دستی بر زخمم آروم باز کردم همه جا رو تار میدیدم حتا اونی که الان منو ماینه میکرد!
با دردی که داشتم آروم زمزمه کردم:من کجام؟
با صداش مو به تنم سیخ شد
فلیکس:انبار من!
چشامو به زور از هم فاصله دادم حالا کمی وضوح تر میدیدم
دستش که زخممو تمیز میکردو گرفتمو گفتم:برو عقب
عصبی شد و دستمو زد کنار
فلیکس:پرستار امد بخیه ات رو تازه کرد و رفت حالا دارم تمیزش میکنم دستتو بکش!
پنبه جدیدو برداشت و روش پماد زد و آروم شروع کرد به تمیز کردنش..
دستشو دوباره گرفتم که اینبار یجوری نگام کرد که ترسیدم!
فلیکس:مجبورم نکن دستتو ببندم!
تهری:اینکه نمیخوام بهم دست بزنی جرمه؟
فلیکس:نه جرم نیست دارم گندی که باعثش منم رو درست میکنم!
تهری:نمیخوام!
دوباره دستمو گذاشتم دستش و از زخمم دورش کردم که اینبار عصبی تر از قبل از رو تخت پاشد رفتم سمت کمد ازش دسبتدو برداشت امد جلو
تهری:نکن!
چون درد داشتم نمیتونستم تکون بخورم
امد جلو یه طرف دستبندو زد دستم و طرف دیگشو بست تو تخت چون اون یکی دستم زخمی بود نمیتونستم تکون بدم!
تهری:فلیکس!
همینطور که داشت زخممو پانسمان میکرد گفت:نه باز نمیکنم!
اینبار با بعض گفتم:فلیکس..!
که دستش از حرکت مکث کرد
چشاشو ار زخمم برداشت و به چشام نگاه کرد
فلیکس:چرا گریه..میکنی؟
تهری:باشه هیچی یادت نمیاد اینو میتونم درک و هضم کنم ولییی خواهش میکنم مثل فلیکس قبلی باهام رفتار نکن!اینو دیگه نمیتونم!
فلیکس قیافش رفت تو هم و دوباره به زخمم خیره شد کارش تموم شده بود بانداژو برداشت و دور کمرم پیچید...
دلم خیلی میخواست همین الان بغلش کنم!
ولی استقامت کردم
تهری:میشه دستمو باز کنی درد میکنه
زود رفت سمت دستم و بازش کرد بزور خودمو جابه جا کردم و به لباس خونیم خیره شدم
تهری:میدونم زیادیه ولی میشه یه لباس بهم بدی؟؟
فلیکس:اره صب کن الان میارم
فلیکس پاشد و از اتاق رفت بیرون
منم بزور خودمو از رو تخت بلند کردمو
دکمه های لباس بیمارستان که از دستم شروع میشد باز کردم ولی مشکلی داشتم چون دستم زخمی بود و نمیتونستم قره رو باز کنم
در باز شد و فلیکس با لباسا امد تو
فلیکس:بیا اینارو بپوش
لباسارو از دستش گرفتم
تهری:برو بیرون
فلیکس:کمکت کنم!؟
همینطور که نمیتونستم قره رو باز کنم گفتم:نه برو بیرون
امد جلو دستمو زد کنار و قره رو باز کرد
که زود برجسته بدنمو گرفتم و گفتم:برو...بیرون
فلیکس برگشت سمت در و گفت:بازومو بگیر و لباسارو بپوش نگاه نمیکنم
سری تکون دادم و لباسو از تنم در آوردم یه دست هودی رو پوشیدم و دست دیگشو هم چون تعادل نداشتم محکم از بازوی فلیکس گرفتم و لباسو کامل تنم کردم
تهری:فلیکس بدون اینکه چشاتو باز کنی برگرد سمتم!
فلیکس همین کاری که گفتمو کرد و برگشت سمت دستاشو گذاشت تو کمرم و منم شلوارو تنم کردم
تهری:اوکی تموم شد
فلیکس چشاشو باز کردو گفت:حالت خوبه؟
تهری:نه...
و رفتم جلو محکم بغلش کردم!
۹.۵k
۱۳ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.