اکیپ عاشقی 🤍💜
دیانا:دلم نیومد نشستم کنارش و یکم نگاهش کردمو موهاشو نوازش کردم که دیدم چشماش کم کم باز شد
ارسلان:وای ساعت چنده ؟
دیانا:۶ و نیم
ارسلان:وای وای چرا بیدارم نکردی
دیانا:دلم نیومد
ارسلان:باشه حالا من میرم ماشینا رو آماده کنم تو با متینکا بیا پایین
دیانا:باشه ..ارسلان رفت و منم رفتم در اتاق نیکا و در زدم که درو باز کرد و گفتم بیاین بریم ارسلان رف ماشینا رو آماده کنه
متینکا :اوکی
ارسلان:تو ماشین بودم که دیدم دیانا اومد و نشست
دیانا:برو
ارسلان:متین اینا
دیانا:با ماشین خودشون رفتن
ارسلان:بریم پس
دیانا:ارسلان
ارسلان:جانم
دیانا:قول و قرارمون که یادت نرفته
ارسلان:من فکر نمیکنم با شما قراری داشته باشم خانوم محترم
دیانا:اااا لوس نشو
ارسلان:باشه بابا یادم نرفته
دیانا:پس یه لحظه ازم دور نشو
ارسلان:باشه عزیزم
پایان
لایک کنید ترو خدا 🥺🤍💜
ارسلان:وای ساعت چنده ؟
دیانا:۶ و نیم
ارسلان:وای وای چرا بیدارم نکردی
دیانا:دلم نیومد
ارسلان:باشه حالا من میرم ماشینا رو آماده کنم تو با متینکا بیا پایین
دیانا:باشه ..ارسلان رفت و منم رفتم در اتاق نیکا و در زدم که درو باز کرد و گفتم بیاین بریم ارسلان رف ماشینا رو آماده کنه
متینکا :اوکی
ارسلان:تو ماشین بودم که دیدم دیانا اومد و نشست
دیانا:برو
ارسلان:متین اینا
دیانا:با ماشین خودشون رفتن
ارسلان:بریم پس
دیانا:ارسلان
ارسلان:جانم
دیانا:قول و قرارمون که یادت نرفته
ارسلان:من فکر نمیکنم با شما قراری داشته باشم خانوم محترم
دیانا:اااا لوس نشو
ارسلان:باشه بابا یادم نرفته
دیانا:پس یه لحظه ازم دور نشو
ارسلان:باشه عزیزم
پایان
لایک کنید ترو خدا 🥺🤍💜
۱۴.۹k
۰۵ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.