Love warning
part:25
ویو لیا: ماشین وایستاد و پیاده شدیم و رفتیم داخل دو ساعت اونجا بودیم بعدشم برگشتیم خونه توی راه برگشت توی جاده تصادف شده بود خیلی تصادف وحشتناکی بود اونایی که داخل ماشین بودن مرده بودن
کوک: لیا فردا عصر پرواز دارم به ایتالیا چند روزی هم نیستم اگه بخوای دست از پا درازتر کنی من میدونم با تو
لیا:باشه
ویولیا: رسیدیم منم مستقیم رفتم اتاقم و لباسامو عوض کردم و خوابیدم روز بعد با سرگیجه و حالت تهوع شدیدی بیدار شدم به زور خودمو به سرویس بهداشتی رسوندم حالم خیلی بد شده بود.......... نکنه ح.ا.م.ل.ه شدم...نه همچین اتفاقی نباید بیوفته یادم اومد که من آخرین بار قرص جلو گیری از ب.ارداری نخورده بودم رنگم زرد کرده بود رفتم پایین که دیدم خبری از جونگ کوک نبود فقط تهیونگ بود که روی کاناپه دراز کشیده بود و داشت کانال های تلویزیون رو بالا و پایین میکرد رفتم نزدیکش و گفتم
لیا: کجا رفته؟
ته: کی؟
لیا: جونگ کوک
ته: رفته بیرون کار داشت گفت اینجا باشم تا کاری نکنی به این زودیا هم نمیاد حالا برو اتاقت.....
لیا: ماشین سواری بلدی؟
ته:چکار داری؟
لیا: حالم خوب نیست میخوام برم دکتر
ته: وقتی کوک اومد با اون برو.
لیا:نههه
ته: خو نرو
لیا: اگه یچیزی بگم به جونگ کوک نمیگی
ته:حالا تو بگو
لیا: فکر کنم ح.ا.م.ل.ه شدم.... جونگ کوک اگه بفهمه نمیزاره یه روزم زنده بمونم میشه کمکم کنی؟(خجالت و ناراحتی)
ویو ته: دلم بهش سوخت جونگ کوک چطوری دلش میاد اینو اذیت کنه ولی گفتم
ته:.....نه
لیا: ترو خدا.... ترو جون مادرت
ته: قسم نده.....آخرش که چی اون باید بدونه
لیا:کمکم کن...لطفا
ته: ............زود آماده شو
لیا: ممنون
ویو لیا: رفتم یه لباس پوشیدم و رفتم دکتر
لیا: تق تق(در میزنه)
_ بفرمایید
لیا: سلام خسته نباشید
_ممنون... بفرمایید
لیا:برای سنو ب.ا.رداری اومدم
_ روی تخت بخوابید لطفا
لیا: چشم
ویو لیا:....
ادامه دارد...
حمایت کنید
تا فردا پارت نمیزارم ببخشید دیگه امشب قراره یه خری بیاد خونمون از صبی هم داشتم کمک مامانم میکردم هنوز الانم باید برم کمکش صبم احتمالا تا ۱۰ یا ۱۱ میخوابم بعدش براتون میزارم بای بای
ویو لیا: ماشین وایستاد و پیاده شدیم و رفتیم داخل دو ساعت اونجا بودیم بعدشم برگشتیم خونه توی راه برگشت توی جاده تصادف شده بود خیلی تصادف وحشتناکی بود اونایی که داخل ماشین بودن مرده بودن
کوک: لیا فردا عصر پرواز دارم به ایتالیا چند روزی هم نیستم اگه بخوای دست از پا درازتر کنی من میدونم با تو
لیا:باشه
ویولیا: رسیدیم منم مستقیم رفتم اتاقم و لباسامو عوض کردم و خوابیدم روز بعد با سرگیجه و حالت تهوع شدیدی بیدار شدم به زور خودمو به سرویس بهداشتی رسوندم حالم خیلی بد شده بود.......... نکنه ح.ا.م.ل.ه شدم...نه همچین اتفاقی نباید بیوفته یادم اومد که من آخرین بار قرص جلو گیری از ب.ارداری نخورده بودم رنگم زرد کرده بود رفتم پایین که دیدم خبری از جونگ کوک نبود فقط تهیونگ بود که روی کاناپه دراز کشیده بود و داشت کانال های تلویزیون رو بالا و پایین میکرد رفتم نزدیکش و گفتم
لیا: کجا رفته؟
ته: کی؟
لیا: جونگ کوک
ته: رفته بیرون کار داشت گفت اینجا باشم تا کاری نکنی به این زودیا هم نمیاد حالا برو اتاقت.....
لیا: ماشین سواری بلدی؟
ته:چکار داری؟
لیا: حالم خوب نیست میخوام برم دکتر
ته: وقتی کوک اومد با اون برو.
لیا:نههه
ته: خو نرو
لیا: اگه یچیزی بگم به جونگ کوک نمیگی
ته:حالا تو بگو
لیا: فکر کنم ح.ا.م.ل.ه شدم.... جونگ کوک اگه بفهمه نمیزاره یه روزم زنده بمونم میشه کمکم کنی؟(خجالت و ناراحتی)
ویو ته: دلم بهش سوخت جونگ کوک چطوری دلش میاد اینو اذیت کنه ولی گفتم
ته:.....نه
لیا: ترو خدا.... ترو جون مادرت
ته: قسم نده.....آخرش که چی اون باید بدونه
لیا:کمکم کن...لطفا
ته: ............زود آماده شو
لیا: ممنون
ویو لیا: رفتم یه لباس پوشیدم و رفتم دکتر
لیا: تق تق(در میزنه)
_ بفرمایید
لیا: سلام خسته نباشید
_ممنون... بفرمایید
لیا:برای سنو ب.ا.رداری اومدم
_ روی تخت بخوابید لطفا
لیا: چشم
ویو لیا:....
ادامه دارد...
حمایت کنید
تا فردا پارت نمیزارم ببخشید دیگه امشب قراره یه خری بیاد خونمون از صبی هم داشتم کمک مامانم میکردم هنوز الانم باید برم کمکش صبم احتمالا تا ۱۰ یا ۱۱ میخوابم بعدش براتون میزارم بای بای
۱۴.۶k
۲۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.