ازدواج اجباری پارت1
ازدواج اجباری پارت1
ویو ا. ت
با نور خورشید بیدار شدم و رفتم wc کار های لازمم رو انجام دادم و اومدم لباس پوشیدم
و رفتم پایین مامان و بابام رو دیدم
ا.ت: سلام مام و دد
آیو: سلام قند عسل مامان
نامجون: اوخ قوربونت برم مننننننن
ا. ت:(قرمز شد)
نامجون: ا. ت: بیا اینجا بابا کارت دارم
ا. ت: چشم بابا
نامجون: دخترم تو باید با. یکی ازدواج کنی
ا. ت: چیییی؟ باباااااا؟(بغض)
نامجون: بزار حرف بزنم
ا. ت: بگو بابایی(بغض)
نامجون: وقتی بچه بودین من با پدر جونگکوک حرف زدم و شرط بستم و الان باباش و مامانش مرده...
ا. ت: بابا ولی خب چرا من
نامجون: نمیدونم فدات شم ببخشید
ا. ت: ولی من نمیخوام باهام کاری کنه
نامجون: باشه بهش میگم
ویو ا. ت
وقتی که گفت باید ازدواج کنی خیلی ناراحت شدم🥺
و رفتم سر سفره صبحونه خوردم و رفتم اماده شم
ا. ت: مامانننننننننننننننن
آیو: دختررررر تو ماشینمممممم
ا. ت: آها اومدم
(پرش زمانی به خرید کردن)
آیو: دخترم این خیلی بازه
ا. ت: باشه خیلی بهم میاد (که لباس هارو خریدن و رفتن خونه)
ویو ا. ت
وقتی رسیدم خونه خودمو پرت کردم رو تخت و خوابم برد
ویو ا. ت
با نور خورشید بیدار شدم و رفتم wc کار های لازمم رو انجام دادم و اومدم لباس پوشیدم
و رفتم پایین مامان و بابام رو دیدم
ا.ت: سلام مام و دد
آیو: سلام قند عسل مامان
نامجون: اوخ قوربونت برم مننننننن
ا. ت:(قرمز شد)
نامجون: ا. ت: بیا اینجا بابا کارت دارم
ا. ت: چشم بابا
نامجون: دخترم تو باید با. یکی ازدواج کنی
ا. ت: چیییی؟ باباااااا؟(بغض)
نامجون: بزار حرف بزنم
ا. ت: بگو بابایی(بغض)
نامجون: وقتی بچه بودین من با پدر جونگکوک حرف زدم و شرط بستم و الان باباش و مامانش مرده...
ا. ت: بابا ولی خب چرا من
نامجون: نمیدونم فدات شم ببخشید
ا. ت: ولی من نمیخوام باهام کاری کنه
نامجون: باشه بهش میگم
ویو ا. ت
وقتی که گفت باید ازدواج کنی خیلی ناراحت شدم🥺
و رفتم سر سفره صبحونه خوردم و رفتم اماده شم
ا. ت: مامانننننننننننننننن
آیو: دختررررر تو ماشینمممممم
ا. ت: آها اومدم
(پرش زمانی به خرید کردن)
آیو: دخترم این خیلی بازه
ا. ت: باشه خیلی بهم میاد (که لباس هارو خریدن و رفتن خونه)
ویو ا. ت
وقتی رسیدم خونه خودمو پرت کردم رو تخت و خوابم برد
۸۵.۶k
۰۸ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.