عشق در نگاه اول پارت25
ویو کوک
خیلی میترسیدم به ات بگم مافیام ولی اون خودش ی روزی میفهمه به ات نگاه کردم دیدم خوابش برده بهش لبخند زدم و گرفتم خوابیدم
صبح ساعت هشت
ویو ات
از خواب پاشدم دیدم تو بغل کوکم لبخند زدم بهش میخواستم پاشم اما با چیزی که دیدم ی جیغ بنفش کشیدم خاک تو سرم شد یهو کوک بلند شد بهم نگاه
کوک: ات چی شده
ات:کوک لطفا پایینو نبین
کوک: برای چی سرم رو بردم پایین یا خدا شلوارم خونی بود شلوار ات هم
ات:کوک واقعا ببخشید
کوک: برای چی
ات:یعنی نفهمیدی این خون واسه منه
کوک: این واسه توعه
ات: اره
کوک:اشکال نداره عسلم الانم پاشو از تخت کارت دارم
ات: باشه
کوک ویو
اصلا چندشم نشد به ات گفتم از تخت بلندشه اونم بلند شد
رو تختی از تخت برداشتم چون خونی بود ات هم بلند کردم بردم حموم گفت خودش میتونه حموم کنه منم قبول کردم رفتم لباسام رو عوض کردم رو تختی انداختم رفت و ی رو تختی جدید انداختم رفتم پایین برای خودم ات صبحانه درست کردم و براش کیسه اب گرم اماده کردم دیدم از حموم در اومد
کوک: بفرمایید
ات: کوک بازم ببخشید
کوک: بیب این حرفو نگو دست خودت که نبود حالا بیا صبحانه بخور
ات: مرسی عشقم زحمت کشیدی
کوک: خواهش میکنم بدو بخور جون بگیری
ات: چشم
کوک:😘
بعد صبحانه ساعت 12
کوک:ات ناهار چی میخوری برات درست کنم
ات: ام نمیدونم اهان میشه برام دوکبوبی درست کنی
کوک: چشم حتما
ات: مرسی
کوک: دوکبوبی درست کردم ات رو صدا زدم بیاد همین که خواستیم شروع کنیم تلفنم زنگ خورد
کوک: ات تو شروع کن بخور من جواب بدم باشه
ات: اوکی
کوک:😊
رفتم جواب دادم یکی از بادیگاردهام بود
کوک: چی میگی
ب:ارباب بلخره رئیس باند عقاب رو گیر انداختیم
کوک: باشه الان میام
کوک: ات عزیزم من باید برم باشه مواظب خودت باش کسی در زد به هیچ وجه باز نکن فهمیدی
ات: باشه خدافظ
کوک: بای بیب
زود به سمت محل دیدار رفتم بعد از بیست دقیقه رسیدم از ماشین پیاده شدم ادمام اومدن سمتم
کوک:کجاست
ب: قربان داخل کارخونه
کوک: باشه دنبالم بیاین
وارد کارخونه شدم به صندلی بسته شده بود
کوک: به به دوست قدیمی
.......
شرطا
15تا لایک
15 تا کامنت
خیلی میترسیدم به ات بگم مافیام ولی اون خودش ی روزی میفهمه به ات نگاه کردم دیدم خوابش برده بهش لبخند زدم و گرفتم خوابیدم
صبح ساعت هشت
ویو ات
از خواب پاشدم دیدم تو بغل کوکم لبخند زدم بهش میخواستم پاشم اما با چیزی که دیدم ی جیغ بنفش کشیدم خاک تو سرم شد یهو کوک بلند شد بهم نگاه
کوک: ات چی شده
ات:کوک لطفا پایینو نبین
کوک: برای چی سرم رو بردم پایین یا خدا شلوارم خونی بود شلوار ات هم
ات:کوک واقعا ببخشید
کوک: برای چی
ات:یعنی نفهمیدی این خون واسه منه
کوک: این واسه توعه
ات: اره
کوک:اشکال نداره عسلم الانم پاشو از تخت کارت دارم
ات: باشه
کوک ویو
اصلا چندشم نشد به ات گفتم از تخت بلندشه اونم بلند شد
رو تختی از تخت برداشتم چون خونی بود ات هم بلند کردم بردم حموم گفت خودش میتونه حموم کنه منم قبول کردم رفتم لباسام رو عوض کردم رو تختی انداختم رفت و ی رو تختی جدید انداختم رفتم پایین برای خودم ات صبحانه درست کردم و براش کیسه اب گرم اماده کردم دیدم از حموم در اومد
کوک: بفرمایید
ات: کوک بازم ببخشید
کوک: بیب این حرفو نگو دست خودت که نبود حالا بیا صبحانه بخور
ات: مرسی عشقم زحمت کشیدی
کوک: خواهش میکنم بدو بخور جون بگیری
ات: چشم
کوک:😘
بعد صبحانه ساعت 12
کوک:ات ناهار چی میخوری برات درست کنم
ات: ام نمیدونم اهان میشه برام دوکبوبی درست کنی
کوک: چشم حتما
ات: مرسی
کوک: دوکبوبی درست کردم ات رو صدا زدم بیاد همین که خواستیم شروع کنیم تلفنم زنگ خورد
کوک: ات تو شروع کن بخور من جواب بدم باشه
ات: اوکی
کوک:😊
رفتم جواب دادم یکی از بادیگاردهام بود
کوک: چی میگی
ب:ارباب بلخره رئیس باند عقاب رو گیر انداختیم
کوک: باشه الان میام
کوک: ات عزیزم من باید برم باشه مواظب خودت باش کسی در زد به هیچ وجه باز نکن فهمیدی
ات: باشه خدافظ
کوک: بای بیب
زود به سمت محل دیدار رفتم بعد از بیست دقیقه رسیدم از ماشین پیاده شدم ادمام اومدن سمتم
کوک:کجاست
ب: قربان داخل کارخونه
کوک: باشه دنبالم بیاین
وارد کارخونه شدم به صندلی بسته شده بود
کوک: به به دوست قدیمی
.......
شرطا
15تا لایک
15 تا کامنت
۱۹.۶k
۱۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.