رمان:بازی عشق
بعد از اینکه خونش بند اومد رفتم دستشویی.از دست شویی اومدم بیرون دیدم آکاری گرفته خوابیده ولش کردمو از اتاق رفتم بیرون .رفتم داخل آشپز خونه یه چی ور داشتم خوردمو بعد رفتم تو اتاقم لباسمو عوض کردمو راه افتادم به سمت شرکت
چند مین بعد
ویو یون جو
از خواب بیدار شدم رفتم تو آشپز خونه به بقیه ندیمه ها کمک کنم چند ساعتی گذشتو خبری از آکاری نشد استرس گرفتم که شاید بلایی سرش اومده باشه برا همین رفتم در اتاقشو زدم
تق..تق..
هیچی نشنیدم برا همین یه بار دیگه در زدم
تق... تق ..
یون جو :آکاری حالت خوبه ؟
............
دیدم جواب نمی ده برا همین رفتم تو
(ادامشو بعداً دنباله ی این مینویسم😅🙃🖐️)
(ادامش 😅👇)
دیدم خوابیده اول خواستم بیدارش کنم ناهار بخوره ولی بعد گفتم دیروز خیلی بیدار مونده ولش کن بخوابه بعد از اتاق رفتم بیرون
ویو جونگ سو
امروز خیلی کارا طولانیه فکر نکم برا شام برسم خونه (داره با خودش حرف می زنه🤭)
ویو یون جو
ساعت ۱۱شب بود نمی دونستم چیکار کنم آکاری هم بیدار نمی شد . شامم نخورده جونگ سو هم نیومده بود برا همین یه زنگ بهش زدم .
بوق...بوق..بوق
جونگ سو: بله
یون جو: منم یون جو
جونگ سو: چی شده ؟
یون جو: در مورد آکاری یه
جونگ سو:چی حالش خوبه؟ !!(نگرانه)
یون جو: هیچی نشده نترس فقط اینکه از صبح تا حالا بیدار نشده هیچی هم نخورده
جونگ سو: تر سوندیم. اشکالی نداره فقط خوابش میاد ولش کن
یون جو: باشه پس بای
جونگ سو: بای
ساعت ۱شب
ویو جونگ سو
از شرکت برمیگشتم رسیدم خونه رفتم تو اتاقمو لباسمو عوض کردم.
چند مین بعد
ویو یون جو
از خواب بیدار شدم رفتم تو آشپز خونه به بقیه ندیمه ها کمک کنم چند ساعتی گذشتو خبری از آکاری نشد استرس گرفتم که شاید بلایی سرش اومده باشه برا همین رفتم در اتاقشو زدم
تق..تق..
هیچی نشنیدم برا همین یه بار دیگه در زدم
تق... تق ..
یون جو :آکاری حالت خوبه ؟
............
دیدم جواب نمی ده برا همین رفتم تو
(ادامشو بعداً دنباله ی این مینویسم😅🙃🖐️)
(ادامش 😅👇)
دیدم خوابیده اول خواستم بیدارش کنم ناهار بخوره ولی بعد گفتم دیروز خیلی بیدار مونده ولش کن بخوابه بعد از اتاق رفتم بیرون
ویو جونگ سو
امروز خیلی کارا طولانیه فکر نکم برا شام برسم خونه (داره با خودش حرف می زنه🤭)
ویو یون جو
ساعت ۱۱شب بود نمی دونستم چیکار کنم آکاری هم بیدار نمی شد . شامم نخورده جونگ سو هم نیومده بود برا همین یه زنگ بهش زدم .
بوق...بوق..بوق
جونگ سو: بله
یون جو: منم یون جو
جونگ سو: چی شده ؟
یون جو: در مورد آکاری یه
جونگ سو:چی حالش خوبه؟ !!(نگرانه)
یون جو: هیچی نشده نترس فقط اینکه از صبح تا حالا بیدار نشده هیچی هم نخورده
جونگ سو: تر سوندیم. اشکالی نداره فقط خوابش میاد ولش کن
یون جو: باشه پس بای
جونگ سو: بای
ساعت ۱شب
ویو جونگ سو
از شرکت برمیگشتم رسیدم خونه رفتم تو اتاقمو لباسمو عوض کردم.
۴.۴k
۲۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.