ازدواج قرار دادی ۲۹
راوی:
آت وقتی که غرق در افکارش بود جیمین رفت توی حال و گفت:
شنیدم که به اتاق جدید سر زدی
آت از فکراش اومد بیرون و بلند شد و طرف جیمین برگشت و بهش نگاه کرد و گفت:
آره بابت اتاق ممنونم رفتم اونجا یه لباس برداشتم و یکم از لوازم اش استفاده کردم
جیمین
لباسی که برای آت خریدم دقیقاً اندازهاش بود و خوب بخوام راستشو بگم، بهش میومد
ات
جیمین با کت و شلواری که پوشیده بود خیلی عوض شده بود خوب بخوام بگم بیشتر شبیه مافیاها خلافکارا شده بود
(چیه!؟با حرف آت زدم تو ذوق تون؟جرررر)
جیمین:
خب،بریم دیگه
و بعد آت سری تکون داد و دنبال جیمین رفت و سوار ماشین شد بعد از رسیدن به مزون آت رفت که لباسهای عروسی رو تنش کنه اولین لباس عروسی رو پوشید رفت جلوی جیمین، جیمین داشت با گوشی کار میکرد ات سرفه ی الکی ای کرد و جیمین حواسش رو جمع کرد و سرش رو آورد بالا
جیمین
تا سرم را آوردم بالا با ات مواجه شدم که تو لباس عروسی بود خیلی تو اون لباس ق قشنگ شده بود ولی این حرف من به این معنا نبود که من به آت علاقه ای دارم
ات:
همین لباس خوبه؟یا عوضش کنم
#جیمین
#فیک
این داستان ادامه دارد...💜
آت وقتی که غرق در افکارش بود جیمین رفت توی حال و گفت:
شنیدم که به اتاق جدید سر زدی
آت از فکراش اومد بیرون و بلند شد و طرف جیمین برگشت و بهش نگاه کرد و گفت:
آره بابت اتاق ممنونم رفتم اونجا یه لباس برداشتم و یکم از لوازم اش استفاده کردم
جیمین
لباسی که برای آت خریدم دقیقاً اندازهاش بود و خوب بخوام راستشو بگم، بهش میومد
ات
جیمین با کت و شلواری که پوشیده بود خیلی عوض شده بود خوب بخوام بگم بیشتر شبیه مافیاها خلافکارا شده بود
(چیه!؟با حرف آت زدم تو ذوق تون؟جرررر)
جیمین:
خب،بریم دیگه
و بعد آت سری تکون داد و دنبال جیمین رفت و سوار ماشین شد بعد از رسیدن به مزون آت رفت که لباسهای عروسی رو تنش کنه اولین لباس عروسی رو پوشید رفت جلوی جیمین، جیمین داشت با گوشی کار میکرد ات سرفه ی الکی ای کرد و جیمین حواسش رو جمع کرد و سرش رو آورد بالا
جیمین
تا سرم را آوردم بالا با ات مواجه شدم که تو لباس عروسی بود خیلی تو اون لباس ق قشنگ شده بود ولی این حرف من به این معنا نبود که من به آت علاقه ای دارم
ات:
همین لباس خوبه؟یا عوضش کنم
#جیمین
#فیک
این داستان ادامه دارد...💜
۴.۱k
۰۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.