𝐂𝐫𝐢𝐦𝐢𝐧𝐚𝐥 [جنایتکار]
𝐂𝐫𝐢𝐦𝐢𝐧𝐚𝐥 [جنایتکار]
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟐𝟐
پوزخندی زدم و گفتم
ته:چیه حسودیت شده؟هوم؟اینقدر دوسم داری که میترسی بهت خیانت کنم؟
(خنده ای کردم و گفتم)
ات:آخه عاشق چیت بشم؟نکنه انتظار داری عاشق اخلاقت بشم؟
(تهیونگ ازینکه تونسته بود موضوع حرف رو عوض کنه خوشحال بود)
ته:اخلاقم چشه؟تازه همه دخترا عاشقمن
ات:توهم خیلی خوششانسی چون پسرای دانشگاه سر من رقابت دارن
(فشاری به پهلوت اورد)
ته:مگه نمیدونن شوهر داری؟
ات:لابد نمیدونن
ته:خب پس فردا هم خودم میبرمت هم خودم برت میگردونم از دانشگاه
ات:تا دم در ورودی باهام میای؟
ته:چرا اونوقت؟
ات:میخوام پز شوهرم رو به دخترای دانشگاه بدم
ته:بعد به من چی میرسه...رسما برای من سودی نداره
ات:اممم چرا نداره پسرا هم میفهمن که تو شوهرمی
ته:کاملا منطقی بود
ته:ات یه سوال
ات:بله
ته:قبل ازینکه با من ازدواج کنی عاشق شده بودی؟یعنی میخوام بدونم عشق اولت کیه؟
ات:اممم من تا حالا عاشق نشدم اما قبلا رو یکی کراش داشتم
(عصبی سرش رو فرو کرد تو گردنم)
ته:رو کی؟
ات :برای چی میپرسی من خیلی وقته اون رو ندیدم
ته:میخوام بدونم
ات:رو پسر عموم کراش داشتم اما الان ندارم
ته :که اینطور
(تهیونگ گاز محکمی از گردم گرفت که جیغی زدم)
ات:چته وحشی؟
ته :ات یه چیزی میگم تا وقتی که همسر منی باید اویزه گوشت کنی جمله ام رو اصلاح میکنم تا ابد اویزه گوشت کن چون تو تا ابد همسر من میمونی به هیچ وجه ببین دارم تکرار می کنم به هیچ وجه بهم خیانت نمیکنی وگرنه زندت نمی زارم این رو هیچ وقت یادت نره
اخمی کردم و گفتم
ات: اگه تو بکنی چی
ته: نمی کنم
ات: گفتم اگه
ته :اون موقع تو هم بکن
ات: قانع کننده نیست
ته :همین که هست
بعد دستام از دورش باز کردم و بهش پشت کردم چشمام را بستم که حس کردم دستای تهیونگ دورم حلقه شد از پشت چسبید بهم از تعجب هنگ کرده بودم نمیتونستم مقاومت کنم من برگشتم و متقابل بقلش کردم
ذهن تهیونگ: وقتی برگشت منم از پشت بغلش کردم اگه من بغلش نکنم میره ت بغل مردای دیگه می خوابه چرا وقتی شوهرش پیششه تو حسرت بزارمش... مگه این فسقلی چه گناهی کرده
با احساس تنگی نفسام چشمامو باز کردم و کمی پلک زدم تا دیدم واضح بشه....
با دیدن اون موجود کیوت که افتاده بود روم و خواب بود لبخندی زدم و آروم گذاشتمش سره جاش و تو جام
نشستم و نگاهی به ساعت کردم...
با دیدن ساعت تندی از جام بلند شدم و وارد سرویس توالت شدم...
سعی کردم حالت طبیعی خودم رو حفظ کنم و رفتم سمت کمدم و لباسام رو پوشیدم و رفتم پایین....
هیچکس سره میز نبود و فقط خدمتکارا داشتن میز رو میچیدن
مشغول صبحونه بودم که ات اومد پایین و نشست پشت میز و با ذوق آبمیوه رو برداشت سر کشید...
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟐𝟐
پوزخندی زدم و گفتم
ته:چیه حسودیت شده؟هوم؟اینقدر دوسم داری که میترسی بهت خیانت کنم؟
(خنده ای کردم و گفتم)
ات:آخه عاشق چیت بشم؟نکنه انتظار داری عاشق اخلاقت بشم؟
(تهیونگ ازینکه تونسته بود موضوع حرف رو عوض کنه خوشحال بود)
ته:اخلاقم چشه؟تازه همه دخترا عاشقمن
ات:توهم خیلی خوششانسی چون پسرای دانشگاه سر من رقابت دارن
(فشاری به پهلوت اورد)
ته:مگه نمیدونن شوهر داری؟
ات:لابد نمیدونن
ته:خب پس فردا هم خودم میبرمت هم خودم برت میگردونم از دانشگاه
ات:تا دم در ورودی باهام میای؟
ته:چرا اونوقت؟
ات:میخوام پز شوهرم رو به دخترای دانشگاه بدم
ته:بعد به من چی میرسه...رسما برای من سودی نداره
ات:اممم چرا نداره پسرا هم میفهمن که تو شوهرمی
ته:کاملا منطقی بود
ته:ات یه سوال
ات:بله
ته:قبل ازینکه با من ازدواج کنی عاشق شده بودی؟یعنی میخوام بدونم عشق اولت کیه؟
ات:اممم من تا حالا عاشق نشدم اما قبلا رو یکی کراش داشتم
(عصبی سرش رو فرو کرد تو گردنم)
ته:رو کی؟
ات :برای چی میپرسی من خیلی وقته اون رو ندیدم
ته:میخوام بدونم
ات:رو پسر عموم کراش داشتم اما الان ندارم
ته :که اینطور
(تهیونگ گاز محکمی از گردم گرفت که جیغی زدم)
ات:چته وحشی؟
ته :ات یه چیزی میگم تا وقتی که همسر منی باید اویزه گوشت کنی جمله ام رو اصلاح میکنم تا ابد اویزه گوشت کن چون تو تا ابد همسر من میمونی به هیچ وجه ببین دارم تکرار می کنم به هیچ وجه بهم خیانت نمیکنی وگرنه زندت نمی زارم این رو هیچ وقت یادت نره
اخمی کردم و گفتم
ات: اگه تو بکنی چی
ته: نمی کنم
ات: گفتم اگه
ته :اون موقع تو هم بکن
ات: قانع کننده نیست
ته :همین که هست
بعد دستام از دورش باز کردم و بهش پشت کردم چشمام را بستم که حس کردم دستای تهیونگ دورم حلقه شد از پشت چسبید بهم از تعجب هنگ کرده بودم نمیتونستم مقاومت کنم من برگشتم و متقابل بقلش کردم
ذهن تهیونگ: وقتی برگشت منم از پشت بغلش کردم اگه من بغلش نکنم میره ت بغل مردای دیگه می خوابه چرا وقتی شوهرش پیششه تو حسرت بزارمش... مگه این فسقلی چه گناهی کرده
با احساس تنگی نفسام چشمامو باز کردم و کمی پلک زدم تا دیدم واضح بشه....
با دیدن اون موجود کیوت که افتاده بود روم و خواب بود لبخندی زدم و آروم گذاشتمش سره جاش و تو جام
نشستم و نگاهی به ساعت کردم...
با دیدن ساعت تندی از جام بلند شدم و وارد سرویس توالت شدم...
سعی کردم حالت طبیعی خودم رو حفظ کنم و رفتم سمت کمدم و لباسام رو پوشیدم و رفتم پایین....
هیچکس سره میز نبود و فقط خدمتکارا داشتن میز رو میچیدن
مشغول صبحونه بودم که ات اومد پایین و نشست پشت میز و با ذوق آبمیوه رو برداشت سر کشید...
۱۵.۰k
۲۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.