۲۴
قطعا من برای کار های اداری ساخته نشدم . تقریباً بیشتر حرف های سهام داران و تهیونگ رو متوجه نمیشدم . کمی با ناخونم ور رفتم که باعث شد بشکنه . نگاهی بهش کردم . خداروشکر خون نمیآمد .
توجهم به دست تهیونگ جلب شد . داشت میلرزید !.
یعنی آنقدر استرس داشت ؟ متوجه حرف های بقیه نبودم که چرا استرس داشت .
به صورتش نگاه میکنم . توی چشمهایش نگرانی موج میزد .
نفس عمیقی میکشم . ماریان نباید اینکار رو کنی ، این درست نیست . ماریان این کار رو نکن .
بر خلاف میلم .... یا بهتره بگم نتونستم خودم رو کنترل کنم . دستش رو محکم گرفتم !
نباید اینکار رو میکردم . نباید نباید !!
نگاهی بهم میکند . لبخندی میزنم . نفس عمیقی میکشد . وقتی حس میکنم لرزش دستش تموم شده دستش را ول میکنم .
چهره اش آرام شده .
شخصی که کت و شلوار قرمز رنگ بر تن داشت بلند میشود و پایان جلسه را اعلام میکند . خرناسی میکشم ، بالاخره !
°°°
در اتاقش را میزنم .
+ اجازه هست ؟
منتظر میمونم .
- بفرمایید !.
در اتاق را باز میکنم . روی صندلی چرخ دارش رو به پنجره نشست و پشت به من نشسته بود .
+ تهیونگ ؟!.
رو به من میکند و از سر جایش بلند میشود . تعجب و سرخوشی توی چهره اش دیده میشد .
- انگار پیشرفت کردم ، با اسم صدام کردی .
لبخندی میزند . سرم را پایین میاندازم .
+ ببخشید برای دیشب ، میدونم ناراحت شدی و شرمندم .
لبخندی میزند و دستانش را روی شانه هایم میگذارد .
- یکم ناراحت شدم ، اما انگار مهم نبوده چون خیلی بهم نریختم و من هنوزم میخوام بهت نشون بدم که دوستت دارم و برام مهمی . من لعنتی هیچوقت درس نمیگیرم .
محکم در آغوشش میگیرم .
اون لحظه که این حرف ها رو زد، احساس درد کردم .
تنها کسایی که ممکن بود به من عشق بورزند پدر و مادرم بودند ، که احتمالا تا الان زیر خروار ها خاک باشند .
ولی الان شخصی بود که ادعا میکرد من را دوست دارد و این عجیب ترین ، دلانگیز ترین و لذت بخش ترین چیز برایم بود .
- راستی ، ممنون برای امروز .
نگاهش میکنم و لبخندی میزنم .
+ خواهش میکنم ، نیازی به تشکر نیست .
نگاهم میکند و صورتش را به صورتم نزدیک میکند .
- من فقط ۳۰ ثانیه دستت رو گرفتم و این روزم رو ساخت !. این چیزی نیست که بتونم با تشکر جبرانش کنم .
چشمهایش رو میبندد . چرا من هیچ کاری انجام نمیدهم ؟ قلبم تند میزد . به هیچی جز لحظه ی پیش رو نمیتونستم فکر کنم . چشمهایم را روی هم فشار میدهم .
لطفاً نظرتون رو راجب به نوع نوشتنم تو کامنت ها بگین ✨🥺
لایک و کامنت یادتون نره فرشته ها 🤍✨💜
توجهم به دست تهیونگ جلب شد . داشت میلرزید !.
یعنی آنقدر استرس داشت ؟ متوجه حرف های بقیه نبودم که چرا استرس داشت .
به صورتش نگاه میکنم . توی چشمهایش نگرانی موج میزد .
نفس عمیقی میکشم . ماریان نباید اینکار رو کنی ، این درست نیست . ماریان این کار رو نکن .
بر خلاف میلم .... یا بهتره بگم نتونستم خودم رو کنترل کنم . دستش رو محکم گرفتم !
نباید اینکار رو میکردم . نباید نباید !!
نگاهی بهم میکند . لبخندی میزنم . نفس عمیقی میکشد . وقتی حس میکنم لرزش دستش تموم شده دستش را ول میکنم .
چهره اش آرام شده .
شخصی که کت و شلوار قرمز رنگ بر تن داشت بلند میشود و پایان جلسه را اعلام میکند . خرناسی میکشم ، بالاخره !
°°°
در اتاقش را میزنم .
+ اجازه هست ؟
منتظر میمونم .
- بفرمایید !.
در اتاق را باز میکنم . روی صندلی چرخ دارش رو به پنجره نشست و پشت به من نشسته بود .
+ تهیونگ ؟!.
رو به من میکند و از سر جایش بلند میشود . تعجب و سرخوشی توی چهره اش دیده میشد .
- انگار پیشرفت کردم ، با اسم صدام کردی .
لبخندی میزند . سرم را پایین میاندازم .
+ ببخشید برای دیشب ، میدونم ناراحت شدی و شرمندم .
لبخندی میزند و دستانش را روی شانه هایم میگذارد .
- یکم ناراحت شدم ، اما انگار مهم نبوده چون خیلی بهم نریختم و من هنوزم میخوام بهت نشون بدم که دوستت دارم و برام مهمی . من لعنتی هیچوقت درس نمیگیرم .
محکم در آغوشش میگیرم .
اون لحظه که این حرف ها رو زد، احساس درد کردم .
تنها کسایی که ممکن بود به من عشق بورزند پدر و مادرم بودند ، که احتمالا تا الان زیر خروار ها خاک باشند .
ولی الان شخصی بود که ادعا میکرد من را دوست دارد و این عجیب ترین ، دلانگیز ترین و لذت بخش ترین چیز برایم بود .
- راستی ، ممنون برای امروز .
نگاهش میکنم و لبخندی میزنم .
+ خواهش میکنم ، نیازی به تشکر نیست .
نگاهم میکند و صورتش را به صورتم نزدیک میکند .
- من فقط ۳۰ ثانیه دستت رو گرفتم و این روزم رو ساخت !. این چیزی نیست که بتونم با تشکر جبرانش کنم .
چشمهایش رو میبندد . چرا من هیچ کاری انجام نمیدهم ؟ قلبم تند میزد . به هیچی جز لحظه ی پیش رو نمیتونستم فکر کنم . چشمهایم را روی هم فشار میدهم .
لطفاً نظرتون رو راجب به نوع نوشتنم تو کامنت ها بگین ✨🥺
لایک و کامنت یادتون نره فرشته ها 🤍✨💜
۴.۵k
۰۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.