دلم نمیاد منتظر باشین:) پارت ۱۱قسمت دوم:)
+مثلا جایی که هیچکس نباشه دست هیچکس بهمون نرسه مثل مرگ یا شایدم خودکشی در هر صورت اون دنیا همو دوباره میبینیم
اروم روی تختش ولو بود هی منتظر بود ساعت نزدیک بود۲ شب بشه زمان انگار مثل ۱۰۰ سال قرن بود
.
.
ساعت نزدیک ۲ بود با حس صدای های توی حیاط نزدیک پنچره میشه لینو رو میبینه که وایستاده بغل دیوار پای فلیکس روی شونه لینو داره میاد بالا
وقتی به پنچره رسید هیونجین لبخندی بهش میزنه آروم بغلش میکنه وارد اتاق میکنه و بعد دوباره نگاهی به لینو میکنه که شونه هاشو گرفته از درد به خودش پیچیده لبخندی میزنه نگاهی به گوشیش میکنه
÷هیونجین ما دم در هستیم تا صبح جایی نمیریم چیزی شد بگو بیایم ببریمش شب خوبی داشته باشی
گوشی رو خاموش میکنه روی میز میزاره نگاهی به فلیکس که بهش نگاه میکرد کرد لبخندی زد گفت
+خوبی میدونی این چند روز ندیدمت حالم-
اما با بغل فلیکس دیگه حرفش رو کامل نکرد
همون عطر همون پسر همون بغل همون حس لعنتی حتی دلش نمیخواست از بغل پسر کوچولو بیاد بیرون اروم دستشو روی موهای پسر میکشه از بغلش جدا میشه
هیونجین روی تخت میشینه با دستش اشاره میکنه که فلیکس روی پاش بشینه وقتی روی پای پسر میشه لبخندی بهش میزنه دستش نزدیک کبودی لب پسر میبره
-همش تقصیر منه ببخشید
+هی هی هیچی تقصیر تو نیست تا وقتی تو منو بخوای همچی اوکی هست برام حتی اگه جهان مخالف عشق من تو باشن پس دیگه نبینم گریه کنی حتی یه ذره
فلیکس خنده میکنه خودشو توی بغل دوست پسرش جا میده
هیونجین با همون حالت روی تخت میخوابن هیونجین بوسه عمیقی از لب پسر میزنه
+شبت بخیر شاهزادم:)
فلیکس پاسخ حرف رو با بوسه ای رو کبودی هیونجین جبران میکنه ...
.
.ساعت نزدیک ۹ بود با حس کوبیده شدن در دوتاشون از خواب میپرن صدای فردی که داشت میگفت درو باز کن وگرنه میشکنمش
اما دیر بود در شکست فرد وارد اتاق شد کسی جز پدر هیونجین نبود هیونجین از روی تخت بلند میشه با صدای بلندی میگه
+اینجا هم نمیتونم از دستت راحت باشم
×پسره ی مگه بهت نگفتم دیگه این پسرو اینجا نبینم
به سمت گلدون گوشه اتاق میره توی دستش میگیره و با صدای بلند فریاد میزنه
×ازش فاصله بگیر وگرنه گلدون توی سرش این پسر خالی میکنم هیونجین
+عمرا حتی اگه حاض--
-بسه چرا شما نمیزاین ما بهم برسیم
×چون عشقتون اشتباه هست
-شما اگه معنی عشق رو میدونستیت اینجوری نمیگفتین منم از هیونجین جدا نمیشم مگر اینکه بمیرم
بادیگارد بازو های هیونجین رو میگیره به عقب میبره با بالا رفتم گلدون پرتاب شدنش ثانیه زمان ایستاد
یعنی مرده بود چرا هیچی حس میکرد آروم چشم هاشو باز کرد امکان نداره هیونجین جلوش بود چرا از سرش خون میومد ....
#هیونلیکس #هیونجین #فلیکس
اروم روی تختش ولو بود هی منتظر بود ساعت نزدیک بود۲ شب بشه زمان انگار مثل ۱۰۰ سال قرن بود
.
.
ساعت نزدیک ۲ بود با حس صدای های توی حیاط نزدیک پنچره میشه لینو رو میبینه که وایستاده بغل دیوار پای فلیکس روی شونه لینو داره میاد بالا
وقتی به پنچره رسید هیونجین لبخندی بهش میزنه آروم بغلش میکنه وارد اتاق میکنه و بعد دوباره نگاهی به لینو میکنه که شونه هاشو گرفته از درد به خودش پیچیده لبخندی میزنه نگاهی به گوشیش میکنه
÷هیونجین ما دم در هستیم تا صبح جایی نمیریم چیزی شد بگو بیایم ببریمش شب خوبی داشته باشی
گوشی رو خاموش میکنه روی میز میزاره نگاهی به فلیکس که بهش نگاه میکرد کرد لبخندی زد گفت
+خوبی میدونی این چند روز ندیدمت حالم-
اما با بغل فلیکس دیگه حرفش رو کامل نکرد
همون عطر همون پسر همون بغل همون حس لعنتی حتی دلش نمیخواست از بغل پسر کوچولو بیاد بیرون اروم دستشو روی موهای پسر میکشه از بغلش جدا میشه
هیونجین روی تخت میشینه با دستش اشاره میکنه که فلیکس روی پاش بشینه وقتی روی پای پسر میشه لبخندی بهش میزنه دستش نزدیک کبودی لب پسر میبره
-همش تقصیر منه ببخشید
+هی هی هیچی تقصیر تو نیست تا وقتی تو منو بخوای همچی اوکی هست برام حتی اگه جهان مخالف عشق من تو باشن پس دیگه نبینم گریه کنی حتی یه ذره
فلیکس خنده میکنه خودشو توی بغل دوست پسرش جا میده
هیونجین با همون حالت روی تخت میخوابن هیونجین بوسه عمیقی از لب پسر میزنه
+شبت بخیر شاهزادم:)
فلیکس پاسخ حرف رو با بوسه ای رو کبودی هیونجین جبران میکنه ...
.
.ساعت نزدیک ۹ بود با حس کوبیده شدن در دوتاشون از خواب میپرن صدای فردی که داشت میگفت درو باز کن وگرنه میشکنمش
اما دیر بود در شکست فرد وارد اتاق شد کسی جز پدر هیونجین نبود هیونجین از روی تخت بلند میشه با صدای بلندی میگه
+اینجا هم نمیتونم از دستت راحت باشم
×پسره ی مگه بهت نگفتم دیگه این پسرو اینجا نبینم
به سمت گلدون گوشه اتاق میره توی دستش میگیره و با صدای بلند فریاد میزنه
×ازش فاصله بگیر وگرنه گلدون توی سرش این پسر خالی میکنم هیونجین
+عمرا حتی اگه حاض--
-بسه چرا شما نمیزاین ما بهم برسیم
×چون عشقتون اشتباه هست
-شما اگه معنی عشق رو میدونستیت اینجوری نمیگفتین منم از هیونجین جدا نمیشم مگر اینکه بمیرم
بادیگارد بازو های هیونجین رو میگیره به عقب میبره با بالا رفتم گلدون پرتاب شدنش ثانیه زمان ایستاد
یعنی مرده بود چرا هیچی حس میکرد آروم چشم هاشو باز کرد امکان نداره هیونجین جلوش بود چرا از سرش خون میومد ....
#هیونلیکس #هیونجین #فلیکس
۱.۶k
۲۶ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.