چند پارتی تهیونگ
پارت یک
ات ویو:
بادرد خیلی شدیدی بیدار شدم به خاطر کتکای تهیونگ بیهوش شده بودم همه جام پر خون بود با سختی خیلی زیاد بزور خودمو بلند کردم و رفتم حموم جلو آینه به خودم نگاه کردم کبودی زیر چشم کنار لبم پاره شده بود صورتم مثل گچ شده بود لباسای سفید پاره پوره و پر خون همه جام کبود شده بود خیلی دردداشتم انقد گریه گرده بودم چشمام پر خون شده بود بزور رفتم جلو شیر آب آبو باز کردم که وان پر بشه لباسامو از تنم درآوردم چسبیده بودن به پوستم وقتی درشون میاوردم خیلی درد داشت بعد حموم رفتم موهامو خشک کردم یکم میکاپ کردم بعد رفتم سمت کمد تا لباس بردارم وقتی چشمام به دامنام خورد بغض کردم بخاطر کبودیام نمیشود بپوشم هرروز باید کتک بخورم یه دست لباس برداشتم و پوشیدم رفتم پایین تا غذا درست کنم الان وقت صبحونست میزو چیدم رفتم بالا تا تهیونگو صدا بزنم بایه لبخند فیک از پله ها رفتم لالا درو زدم جواب نداد چند بار در زدم جواب نداد وقتی رفتم تو دیدم خیلی کیوت خوابیده راستش من تهیونگو دوست دارم ولی تهیونگ از من متنفره چون این ازدواج اجباریه خیلی از من بدش میاد به خاطر اینکه بامن ازدواج کرد نتونست با دوست دخترش هه یونگ ازدواج کنه اون حتی کادو تولدی که من براش گرفته بودم بدون اینکه باز کنه جلوی من انداخت تو سطل زباله همینطور داشتم نگاهش میکردم که بیدار شد تهیونگ:....
ادامه داره
چطوره؟ادادمه بدم؟
ات ویو:
بادرد خیلی شدیدی بیدار شدم به خاطر کتکای تهیونگ بیهوش شده بودم همه جام پر خون بود با سختی خیلی زیاد بزور خودمو بلند کردم و رفتم حموم جلو آینه به خودم نگاه کردم کبودی زیر چشم کنار لبم پاره شده بود صورتم مثل گچ شده بود لباسای سفید پاره پوره و پر خون همه جام کبود شده بود خیلی دردداشتم انقد گریه گرده بودم چشمام پر خون شده بود بزور رفتم جلو شیر آب آبو باز کردم که وان پر بشه لباسامو از تنم درآوردم چسبیده بودن به پوستم وقتی درشون میاوردم خیلی درد داشت بعد حموم رفتم موهامو خشک کردم یکم میکاپ کردم بعد رفتم سمت کمد تا لباس بردارم وقتی چشمام به دامنام خورد بغض کردم بخاطر کبودیام نمیشود بپوشم هرروز باید کتک بخورم یه دست لباس برداشتم و پوشیدم رفتم پایین تا غذا درست کنم الان وقت صبحونست میزو چیدم رفتم بالا تا تهیونگو صدا بزنم بایه لبخند فیک از پله ها رفتم لالا درو زدم جواب نداد چند بار در زدم جواب نداد وقتی رفتم تو دیدم خیلی کیوت خوابیده راستش من تهیونگو دوست دارم ولی تهیونگ از من متنفره چون این ازدواج اجباریه خیلی از من بدش میاد به خاطر اینکه بامن ازدواج کرد نتونست با دوست دخترش هه یونگ ازدواج کنه اون حتی کادو تولدی که من براش گرفته بودم بدون اینکه باز کنه جلوی من انداخت تو سطل زباله همینطور داشتم نگاهش میکردم که بیدار شد تهیونگ:....
ادامه داره
چطوره؟ادادمه بدم؟
۱.۱k
۰۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.