برادر ناتنی
برادر ناتنی
Part 1
سلام
من لونا هستم
کسی که زندگیش بخاطر برادر ناتنیش خراب شد...
هووف
خیلی خسته بودم
داشتم از سرکار به خونه برمیگشتم...
*بعد از 10 دقیقه
بلاخره به خونه رسیدم
لباسامو عوض کردم و رفتم به آشپزخونه
رفتم تا چیزی برای ناهار درست کنم که یهو برادرم اومد
علامت برادر لونا _
علامت لونا +
_ سلام آبجی کوچولو
+ اووم سلام خوبی؟
_ مگه میشه با دیدن آبجیم خوب نباشم هوم؟
+ خوبه پس
_ چته باز پوکری؟
+ هیچیم نیس..
_ خب پس خوبه... آبجی یچیزی بگم؟
+ هوم؟
_ خیلی دلم برای ناله هات تنگ شده آبجی کوچولو
وایی دوباره نهه
هووف
خب اینو باید بگم که
برادرم تابحال خیلی ازم درخواست رابطه کرده و خب منم از مجبوری چند بار باهاش رابطه داشتم
اما خب جدیدا همش ازم رابطه از جلو میخواد و منم نمیدونم باید بهش چی بگم...
_ چی شد هوم؟
+ هیچی..
_ آبجییییی ، یعنی نمیخوای داداشت بدن بی نقصتو ببینه؟؟
+ آ.... آخه... من نمیتونم باهات رابطه داشته باشم
_ براچی آبجی کوچولو؟ اخه خیلی دلم برای اون مارشمالو های خوشمزت یا هم اوووم....
+ ولی من نمیخوام (با داد)
_ باشه بابا چرا داد میزنی آبجی چیزی نگفتم که( با لحن پوکر)
آخیش بلاخره بیخیالم شد هووف
دیگه داشت خیلی میرفت رو مخم
بعدش رفت سمت اتاقش رفت داخل اتاق و درو محکم بست...
Part 1
سلام
من لونا هستم
کسی که زندگیش بخاطر برادر ناتنیش خراب شد...
هووف
خیلی خسته بودم
داشتم از سرکار به خونه برمیگشتم...
*بعد از 10 دقیقه
بلاخره به خونه رسیدم
لباسامو عوض کردم و رفتم به آشپزخونه
رفتم تا چیزی برای ناهار درست کنم که یهو برادرم اومد
علامت برادر لونا _
علامت لونا +
_ سلام آبجی کوچولو
+ اووم سلام خوبی؟
_ مگه میشه با دیدن آبجیم خوب نباشم هوم؟
+ خوبه پس
_ چته باز پوکری؟
+ هیچیم نیس..
_ خب پس خوبه... آبجی یچیزی بگم؟
+ هوم؟
_ خیلی دلم برای ناله هات تنگ شده آبجی کوچولو
وایی دوباره نهه
هووف
خب اینو باید بگم که
برادرم تابحال خیلی ازم درخواست رابطه کرده و خب منم از مجبوری چند بار باهاش رابطه داشتم
اما خب جدیدا همش ازم رابطه از جلو میخواد و منم نمیدونم باید بهش چی بگم...
_ چی شد هوم؟
+ هیچی..
_ آبجییییی ، یعنی نمیخوای داداشت بدن بی نقصتو ببینه؟؟
+ آ.... آخه... من نمیتونم باهات رابطه داشته باشم
_ براچی آبجی کوچولو؟ اخه خیلی دلم برای اون مارشمالو های خوشمزت یا هم اوووم....
+ ولی من نمیخوام (با داد)
_ باشه بابا چرا داد میزنی آبجی چیزی نگفتم که( با لحن پوکر)
آخیش بلاخره بیخیالم شد هووف
دیگه داشت خیلی میرفت رو مخم
بعدش رفت سمت اتاقش رفت داخل اتاق و درو محکم بست...
۱۱.۲k
۰۸ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.