یک عدد سانویه فراموش نشده part 6
مایکی: سنجو پری روز تو یه بار منو پیدا کرد اونجا دعوا کردیم دوباره.. بحث به جایی کشیدهشد که سنجو گف بچه داری ..
فلش به اون موقع،
سنجو:تویه بی عرضه یه دختر داری میبینیش؟ من روز صد بار باید بهش دوروغ بگم..میدونی چقد سخته؟ اون شب ک منو گیر اوردی تو میائو رو به وجود اوردی...
مایکی: وایسا..من یه بچه دارم؟
سنجو: بچه ی تو؟ اون هنوز نمیدونه مامان باباش کین..بهش دوروغ گفتم
مایکی: اون باید بدونه من کیم...
سنجو: اوع حتمن اون همینجوریشم تمام علایق مسخره و عاداتایه مزخرفتو به ارث برده..از حرف شنویشم نگم برات ... یه تخسه به تمام معناعه...
پس فردا باید همو ببینیم فهمیدی...الان اصلن حوصله یه تو رو ندارم...
پایانه فلش بک...
مایکی: الان چه غلطی بکنم؟ امشب قراره ببینمش ولی دلم میخاد دخترمو ببینم اون نمیزاره از ۱ کیلومتریش رد بشم..
سانزو: سنجو رو یه چی قفلی بزنه ول نمیکنه..اول آشتی کنید..بعد سوسکی برو ببینش برو بزور تو خونش ...به هر حال به عنوانه شوهرش حق اینو داری بری خونش... اگه هم گیر داد بگو من حقه اینو دارم کسیو ک خونم تو رگاشه رو ببینم...
منم سعی میکنم دخترتو تعقیب کنم ببینم چطوریه:]
کارم پیشه مایکی تموم شد .. تو منطقه ای که سنجو بود سعی کردم دخترشو پیدا کنم اما جایی رو ندیدم هوم رفتم سمته معبد ک مث قبلنا بودش... رفتم داخله معبد...دو نفر اونجا بودن یکیشون قیافه ی خیلی آشنایی داشت...چشماش قهوه ای بود..موهاشم مشکی بود قدشم میشه گفت بلند بود... ولی یه چیزی خیلی توجهمو جلب کرد...
×: ببینم تو کی هستی و اینجا چیکار میکنی؟
سانزو: من مجبور نیستم با چاهار تا بچه یه دبیرستانی کل کل کنم😐
یادم اومد اون شبیهه اون باجیه سلیطس.. خب به هر حال از بچگی با هم زندگی میکردیم پس عادیه تمام جزئیاتشو خوب یادم باشه...
ولی تا من ری اکشن بدم...
با جفت پاش اومد تو صورتم یکیشون از پشت دستمو قفل کرد و اون یکی با مشت محکم میزد تو دهنم...
اومدم بلند شم از روم بلند شد یه لگد بهم زد و جفتشون باهم دیگه رفتن یه قسمته معبد ...
دارم فک میکنم احتمالن تمام اعضایه قدیمی بچه دارن چون دیگه هم سنه منن..آخه خیلی شبیهه باجی بود...
اون یکی رو ندیدم...
ولی اون لباس تومان نبود تنشون..؟ برگانم ریخت
تمام اتفاقا رو برای مایکی تکست کردم..از معبد رفتم بیرون دیگه نا نداشتم..
کل فلش بک ها میره برایه موقع شب :
ویو میائو:
میتی بنظرت سنجو عجیب نبود؟
میتسوری: شاید باورت نشه ولی من کلی دلیل و قول برایه رشوه دادن آماده کرده بودم ..
میائو: میتی سنجو تو معبد چی کار میکرد؟ تازه بچه ها داشتن گند میزدن...
میتسوری: بیا بریم فعلن خونه...بعدن یه کاریشون میکنیم...
فلش به اون موقع،
سنجو:تویه بی عرضه یه دختر داری میبینیش؟ من روز صد بار باید بهش دوروغ بگم..میدونی چقد سخته؟ اون شب ک منو گیر اوردی تو میائو رو به وجود اوردی...
مایکی: وایسا..من یه بچه دارم؟
سنجو: بچه ی تو؟ اون هنوز نمیدونه مامان باباش کین..بهش دوروغ گفتم
مایکی: اون باید بدونه من کیم...
سنجو: اوع حتمن اون همینجوریشم تمام علایق مسخره و عاداتایه مزخرفتو به ارث برده..از حرف شنویشم نگم برات ... یه تخسه به تمام معناعه...
پس فردا باید همو ببینیم فهمیدی...الان اصلن حوصله یه تو رو ندارم...
پایانه فلش بک...
مایکی: الان چه غلطی بکنم؟ امشب قراره ببینمش ولی دلم میخاد دخترمو ببینم اون نمیزاره از ۱ کیلومتریش رد بشم..
سانزو: سنجو رو یه چی قفلی بزنه ول نمیکنه..اول آشتی کنید..بعد سوسکی برو ببینش برو بزور تو خونش ...به هر حال به عنوانه شوهرش حق اینو داری بری خونش... اگه هم گیر داد بگو من حقه اینو دارم کسیو ک خونم تو رگاشه رو ببینم...
منم سعی میکنم دخترتو تعقیب کنم ببینم چطوریه:]
کارم پیشه مایکی تموم شد .. تو منطقه ای که سنجو بود سعی کردم دخترشو پیدا کنم اما جایی رو ندیدم هوم رفتم سمته معبد ک مث قبلنا بودش... رفتم داخله معبد...دو نفر اونجا بودن یکیشون قیافه ی خیلی آشنایی داشت...چشماش قهوه ای بود..موهاشم مشکی بود قدشم میشه گفت بلند بود... ولی یه چیزی خیلی توجهمو جلب کرد...
×: ببینم تو کی هستی و اینجا چیکار میکنی؟
سانزو: من مجبور نیستم با چاهار تا بچه یه دبیرستانی کل کل کنم😐
یادم اومد اون شبیهه اون باجیه سلیطس.. خب به هر حال از بچگی با هم زندگی میکردیم پس عادیه تمام جزئیاتشو خوب یادم باشه...
ولی تا من ری اکشن بدم...
با جفت پاش اومد تو صورتم یکیشون از پشت دستمو قفل کرد و اون یکی با مشت محکم میزد تو دهنم...
اومدم بلند شم از روم بلند شد یه لگد بهم زد و جفتشون باهم دیگه رفتن یه قسمته معبد ...
دارم فک میکنم احتمالن تمام اعضایه قدیمی بچه دارن چون دیگه هم سنه منن..آخه خیلی شبیهه باجی بود...
اون یکی رو ندیدم...
ولی اون لباس تومان نبود تنشون..؟ برگانم ریخت
تمام اتفاقا رو برای مایکی تکست کردم..از معبد رفتم بیرون دیگه نا نداشتم..
کل فلش بک ها میره برایه موقع شب :
ویو میائو:
میتی بنظرت سنجو عجیب نبود؟
میتسوری: شاید باورت نشه ولی من کلی دلیل و قول برایه رشوه دادن آماده کرده بودم ..
میائو: میتی سنجو تو معبد چی کار میکرد؟ تازه بچه ها داشتن گند میزدن...
میتسوری: بیا بریم فعلن خونه...بعدن یه کاریشون میکنیم...
۱۱.۵k
۱۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.