𝙿𝙰𝚁𝚃 ¹
ᴇsᴛᴇᴘ ғᴀᴛʜᴇʀ 🤍🦋
از سرکار داشت برمیگشت خونه ، با حقوقی که گرفته بود میخواست برای دختر کوچولوش یه هدیه ای بخره ولی هرچی فک کرد چیزی به ذهنش نرسید .
تلفنو از جیب کتش درآورد زنگ زد تا از خودش بپرسه که چه هدیه ای میخواد.
ا/ت: الو ، سلام بابایی
پدر ا/ت: سلام پرنسس ، خوبی
ا/ت: ممنونم
پدر ا/ت: میگم ا/ت چی دوست داری برات به عنوان هدیه بگیرم ، راستش میخواستم سوپرایزت کنم ولی هرچی فک کردم چیزی به ذهنم نرسید
ا/ت: ممنون که به فکرمی باباجونم ، اگه برا زحمت نمیشه اون گوی برفی رو میخوام که دیروز باهم تو مغاره دیدیم.
پدر ا/ت: باشه برات میخرم
گوی برفی ای که دختر کوچولو تو مغازه عتیقه فروشی دیده بود و عاشقش شده بود ، قیمت زیادی نداشت و خیلی قدیمی بود ولی برای ا/ت اون گوی از صد تا اسباب بازی و عروسک قشنگ تر و با ارزش تر بود.
پدر وارد مغازه عتیقه فروشی شد و گوی رو خرید.
خیلی زیبا بود مخصوصا دختری که روبه روی کلبه ایستاده بود و دستاشو برای گرفتن برفا باز کرده بود
تقریبا شکل ا/ت بود ، موهای بلند مشکی و چشمایی درشت.
برای لحظه ای درد کل بدنشو فرا گرفت...!
موقعه ای که هواسش پرت گوی بود ماشین بهش برخورد کرد و باعث تصادف شد
راننده ماشین به سرعت اون رو به بیمارستان منتقل کرد ولی ضربه ای که به سرش خورده بود باعث مرگ درجاش شده بود.
بعد از اینکه پدر ا/ت رو به سرد خونه انتقال دادن تلفن همراهشو با اثر انگشتش باز کردن و به آخرین شماره ای که زنگ زده بود تماس گرفتن.
ا/ت: الو بابایی نمیخوای بیای خونه ، الان ۲ ساعته که منتظرتم ، گوی برفی رو برام خریدی؟
راننده ماشین: س...سلام
ا/ت: شما
راننده ماشین: دختر جون....میتونم با مادرت صحبت کنم؟
ا/ت: گوشی بابام دست تو چیکار میکنه
راننده: اگه میشه با مامانت صحبت کنم
ا/ت با نگرانی گوشیشو داد به مامانش تا با فرد غریبه پشت تلفن صحبت کنه..
مامان ا/ت: الو ، بفرمایید...!
•ادامه دارد •
▪︎پدر خوانده▪︎
𝑳𝒊𝒌𝒆: ۸۰
𝑪𝒐𝒎𝒎𝒆𝒏𝒕: ۱۵
#jimin #kim_namjoon #kim_sokjin #min_yoongi #jang_hosok #park_jimin #kim_teahyoung #jeonjungkook #bts #bangtan #army #korea
از سرکار داشت برمیگشت خونه ، با حقوقی که گرفته بود میخواست برای دختر کوچولوش یه هدیه ای بخره ولی هرچی فک کرد چیزی به ذهنش نرسید .
تلفنو از جیب کتش درآورد زنگ زد تا از خودش بپرسه که چه هدیه ای میخواد.
ا/ت: الو ، سلام بابایی
پدر ا/ت: سلام پرنسس ، خوبی
ا/ت: ممنونم
پدر ا/ت: میگم ا/ت چی دوست داری برات به عنوان هدیه بگیرم ، راستش میخواستم سوپرایزت کنم ولی هرچی فک کردم چیزی به ذهنم نرسید
ا/ت: ممنون که به فکرمی باباجونم ، اگه برا زحمت نمیشه اون گوی برفی رو میخوام که دیروز باهم تو مغاره دیدیم.
پدر ا/ت: باشه برات میخرم
گوی برفی ای که دختر کوچولو تو مغازه عتیقه فروشی دیده بود و عاشقش شده بود ، قیمت زیادی نداشت و خیلی قدیمی بود ولی برای ا/ت اون گوی از صد تا اسباب بازی و عروسک قشنگ تر و با ارزش تر بود.
پدر وارد مغازه عتیقه فروشی شد و گوی رو خرید.
خیلی زیبا بود مخصوصا دختری که روبه روی کلبه ایستاده بود و دستاشو برای گرفتن برفا باز کرده بود
تقریبا شکل ا/ت بود ، موهای بلند مشکی و چشمایی درشت.
برای لحظه ای درد کل بدنشو فرا گرفت...!
موقعه ای که هواسش پرت گوی بود ماشین بهش برخورد کرد و باعث تصادف شد
راننده ماشین به سرعت اون رو به بیمارستان منتقل کرد ولی ضربه ای که به سرش خورده بود باعث مرگ درجاش شده بود.
بعد از اینکه پدر ا/ت رو به سرد خونه انتقال دادن تلفن همراهشو با اثر انگشتش باز کردن و به آخرین شماره ای که زنگ زده بود تماس گرفتن.
ا/ت: الو بابایی نمیخوای بیای خونه ، الان ۲ ساعته که منتظرتم ، گوی برفی رو برام خریدی؟
راننده ماشین: س...سلام
ا/ت: شما
راننده ماشین: دختر جون....میتونم با مادرت صحبت کنم؟
ا/ت: گوشی بابام دست تو چیکار میکنه
راننده: اگه میشه با مامانت صحبت کنم
ا/ت با نگرانی گوشیشو داد به مامانش تا با فرد غریبه پشت تلفن صحبت کنه..
مامان ا/ت: الو ، بفرمایید...!
•ادامه دارد •
▪︎پدر خوانده▪︎
𝑳𝒊𝒌𝒆: ۸۰
𝑪𝒐𝒎𝒎𝒆𝒏𝒕: ۱۵
#jimin #kim_namjoon #kim_sokjin #min_yoongi #jang_hosok #park_jimin #kim_teahyoung #jeonjungkook #bts #bangtan #army #korea
۱۸.۱k
۰۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.