ددی جذاب من
#ددی_جذاب_من
#پارت⁹
(بعد از 5:30 کتک کاری همه رو کشتن و بک هیون با آخرین توان قبل از فرار تیری رو رها کرد که به ته بخوره ولی کسی که سپرش شد درست اون سوهون بهترین دوستش بود دوس چندین و چند سالش الان بخاطر تهیونگ تیر خورد و سپرش شده بود)
ته:سو..سوهون بلند شو تورو خدا پاشو سوهون بلند شو
(زنگ زدن آمبولانس و بردنش بیمارستان و بردنش اتاق عمل و ته با چند تا از بادیگارد ها نشسته بودن و ته اروماشک میریخت)
دکتر:ببخشید همراه آقای جئون سوهون؟
ته: منم(رفت سمت دکتر
دکتر: کی ایشون میشید؟
ته: برادرش
دکتر: من متاسفم هرکاری تونستیم انجام دادیم تا زنده بمونه ولی گلوله جای عمیقی برخورد کرده بود(ناراحت) غم اخرتون باشه(رفت
ته:(روی دو زانو افتاد زمین و سوهون رو صدا میزد بعد از چند ساعت جسدش رو بردن سردخونه و ته ملافه سفید رنگ رو از روی سوهون تا روی ترقوه هاش کشید پایین و تو بغلش گریه میکرد )
ته: دوست من بهت قول میدم همیشه پیش کوک بمونم مواظبش هستم ....آروم بخوابی (گریه) تنهام گذاشتی من رو کوک رو شوگا رو هممون رو تنها گذاشتی چطور دلت اومد اینقدر سریع و راحت؟ نگران نباش نگران کوک نباش میبرمش یه جای امن
(بعد از یکم حرف زدن ته اومد بیرون و رفت ویلا و رفت پیش شوگا کوک خوابیده بود و چیزی متوجه نشده بود و یکم با شوگا حرف زدن و خوابشون برد)
(2 سال بعد)
(دو سال گذشته بود کوک پیش ته بود اون مرد واقعا تونسته بود کوک رو بزرگ کنه کوک باند مافیایی جئون رو دست گرفته بود و از اون حالا بچه گیش دراومده بود کیم تهیونگ موفق شده بود که ناپدری خوبی براش باشه و توی این دو سال کسی جرعت نزدیک شدن به کوک رو نداره کوک با اینکه بزرگ شده بود ولی هنوز عاشق اون مرد بود دیوانه وار دوسش داشت تهیونگ هم بهش حس داشت ولی پنهون میکرد چون اون به بهترین دوستش قول داده بود که براش مثل یه پدر باشه)
(مثل همیشه کوک توی باشگاه خونه داشت بکس کار میکرد و ته رفت پایین)
ته: پسرم نیومدی سر شام برای این؟
(شیشه آب رو داد بهش)
کوک: هیونگ
ته: بله
کوک: دلم براشون تنگ شده
(کوک درحالی که دستکش های بکسش رو درآورد و پرت کرد یه گوشه رقت توی بغل ته و سرش رو روی مکان امن اون پسر گذاشت و آروم اشک میریخت)
ته: منمدلم براشون تنگ شده کوک ولی اون ها رفتن ولی نمیزارم تورو با خودشون ببرن
کوک: مرسی هیونگ (لبخند
(ته با لبخند نگاش میکردم و تو همون لحظه که به چشمای هم نگاه میکردن دو مرد هردو دوباره یا بهتر بگمبرای بار هزارم عاشق هم شدن ولی طولی نکشید که صدای بیرون از خونه باعث شد این نگاه عاشقانه بهم بخوره درست اون برگشته بود بک هیون ولی اینبار ته با جون خودش معامله کرده بود پس.........)
#فیک #سناریو #چندپارتی #تکپارتی
#تهیونگ #جونگکوک #تهکوک #بی_تی_اس
#پارت⁹
(بعد از 5:30 کتک کاری همه رو کشتن و بک هیون با آخرین توان قبل از فرار تیری رو رها کرد که به ته بخوره ولی کسی که سپرش شد درست اون سوهون بهترین دوستش بود دوس چندین و چند سالش الان بخاطر تهیونگ تیر خورد و سپرش شده بود)
ته:سو..سوهون بلند شو تورو خدا پاشو سوهون بلند شو
(زنگ زدن آمبولانس و بردنش بیمارستان و بردنش اتاق عمل و ته با چند تا از بادیگارد ها نشسته بودن و ته اروماشک میریخت)
دکتر:ببخشید همراه آقای جئون سوهون؟
ته: منم(رفت سمت دکتر
دکتر: کی ایشون میشید؟
ته: برادرش
دکتر: من متاسفم هرکاری تونستیم انجام دادیم تا زنده بمونه ولی گلوله جای عمیقی برخورد کرده بود(ناراحت) غم اخرتون باشه(رفت
ته:(روی دو زانو افتاد زمین و سوهون رو صدا میزد بعد از چند ساعت جسدش رو بردن سردخونه و ته ملافه سفید رنگ رو از روی سوهون تا روی ترقوه هاش کشید پایین و تو بغلش گریه میکرد )
ته: دوست من بهت قول میدم همیشه پیش کوک بمونم مواظبش هستم ....آروم بخوابی (گریه) تنهام گذاشتی من رو کوک رو شوگا رو هممون رو تنها گذاشتی چطور دلت اومد اینقدر سریع و راحت؟ نگران نباش نگران کوک نباش میبرمش یه جای امن
(بعد از یکم حرف زدن ته اومد بیرون و رفت ویلا و رفت پیش شوگا کوک خوابیده بود و چیزی متوجه نشده بود و یکم با شوگا حرف زدن و خوابشون برد)
(2 سال بعد)
(دو سال گذشته بود کوک پیش ته بود اون مرد واقعا تونسته بود کوک رو بزرگ کنه کوک باند مافیایی جئون رو دست گرفته بود و از اون حالا بچه گیش دراومده بود کیم تهیونگ موفق شده بود که ناپدری خوبی براش باشه و توی این دو سال کسی جرعت نزدیک شدن به کوک رو نداره کوک با اینکه بزرگ شده بود ولی هنوز عاشق اون مرد بود دیوانه وار دوسش داشت تهیونگ هم بهش حس داشت ولی پنهون میکرد چون اون به بهترین دوستش قول داده بود که براش مثل یه پدر باشه)
(مثل همیشه کوک توی باشگاه خونه داشت بکس کار میکرد و ته رفت پایین)
ته: پسرم نیومدی سر شام برای این؟
(شیشه آب رو داد بهش)
کوک: هیونگ
ته: بله
کوک: دلم براشون تنگ شده
(کوک درحالی که دستکش های بکسش رو درآورد و پرت کرد یه گوشه رقت توی بغل ته و سرش رو روی مکان امن اون پسر گذاشت و آروم اشک میریخت)
ته: منمدلم براشون تنگ شده کوک ولی اون ها رفتن ولی نمیزارم تورو با خودشون ببرن
کوک: مرسی هیونگ (لبخند
(ته با لبخند نگاش میکردم و تو همون لحظه که به چشمای هم نگاه میکردن دو مرد هردو دوباره یا بهتر بگمبرای بار هزارم عاشق هم شدن ولی طولی نکشید که صدای بیرون از خونه باعث شد این نگاه عاشقانه بهم بخوره درست اون برگشته بود بک هیون ولی اینبار ته با جون خودش معامله کرده بود پس.........)
#فیک #سناریو #چندپارتی #تکپارتی
#تهیونگ #جونگکوک #تهکوک #بی_تی_اس
۱۵.۵k
۱۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.