Brown sugar : شکر قهوه ای
Brown sugar : شکر قهوه ای
Part۸۱
المیرا: چند سالتون هست
ملیحه: من ۱۹ سالمه
شیرین: منم ۲۲ سالمه
همنجور حرف میزدیم میخندیدم من با این پسره یاسر گرم گرفته بودم و باهاش حرف میزدم
یاسر:دختر هایی جوون و خوشگلی شما برای این کار مناسبن ولی خب برای فروش محصولات اونم برای شرکت ها اینا خب برای شما یکم دردسر داره
شیرین:اره حالا خودم ک زیاد مهم نیستم من نگران ملیحه دیروز ک اون اتفاق افتاد خیلی ترسیده بود
یاسر:شما مهمین
شیرین:مرسی
سرمو انداختم پایین
مطهره:بچه ها بیاین سرمیز نهار حاظره
رفتیم سر میز ک یاسر برام صندلی رو جلو داد ک ملیحه با چشم هایی درشت بهم نگاه کرد یاسر هم کنارم نشست برام غذا میکشید که اینکارو میکرد چشم هایی ملیحه درشت تر میشد ملیحه روبرومون نشسته بود ک زدم به پاش
نهار خوردیم
کیارش:امروز پایه ان بزنیم به دل جاده بریم شمال و فردا برگردیم
مطهره:عشقم من با این وضعیم کجا بیام
کیارش:برای تو بچت یک سفر یک روز خوبه
بچه ها:ما پاییم
منو ملیحه جوابی ندادیم به همه دیگه نگاه کردیم
کیارش:شیرین ملیحه میاین؟
یکم مکث کردم اخه ما که اینارو نمشناختیم ولی خب
شیرین:اره ما هم پاییم میایم
کیارش:خوبه پس برین خونه هاتون لوازم هایی مورد نیازتون وردارین و ساعت ۵ بیاین خونه ما و بعد حرکت کنیم
ما اسنپ گرفته بودیم و منتظره اسنپ بودیم ک یک ماشین بوق زد دیدم یاسر و صدرا
صدرا:بیاین سوار شین میرسونمتون
شیرین:نه ممنون مزاحمتون نمشیم الان اسنپ میاد
یاسر:لغوش کن بیاین بالا
نشستیم تو ماشین
ملیحه:مزاحمتون شدیم دیگه
صدرا:نه بابا چی مزاحمتی میرسونتمونت
مارو رسوندن
یاسر:یک ساعت دیگه میایم دنبالتون
شیرین:نه ممنون خودمون میرم
یاسر:میایم
رفتن ک با نگرانی به ملیحه نگاه کردم
Part۸۱
المیرا: چند سالتون هست
ملیحه: من ۱۹ سالمه
شیرین: منم ۲۲ سالمه
همنجور حرف میزدیم میخندیدم من با این پسره یاسر گرم گرفته بودم و باهاش حرف میزدم
یاسر:دختر هایی جوون و خوشگلی شما برای این کار مناسبن ولی خب برای فروش محصولات اونم برای شرکت ها اینا خب برای شما یکم دردسر داره
شیرین:اره حالا خودم ک زیاد مهم نیستم من نگران ملیحه دیروز ک اون اتفاق افتاد خیلی ترسیده بود
یاسر:شما مهمین
شیرین:مرسی
سرمو انداختم پایین
مطهره:بچه ها بیاین سرمیز نهار حاظره
رفتیم سر میز ک یاسر برام صندلی رو جلو داد ک ملیحه با چشم هایی درشت بهم نگاه کرد یاسر هم کنارم نشست برام غذا میکشید که اینکارو میکرد چشم هایی ملیحه درشت تر میشد ملیحه روبرومون نشسته بود ک زدم به پاش
نهار خوردیم
کیارش:امروز پایه ان بزنیم به دل جاده بریم شمال و فردا برگردیم
مطهره:عشقم من با این وضعیم کجا بیام
کیارش:برای تو بچت یک سفر یک روز خوبه
بچه ها:ما پاییم
منو ملیحه جوابی ندادیم به همه دیگه نگاه کردیم
کیارش:شیرین ملیحه میاین؟
یکم مکث کردم اخه ما که اینارو نمشناختیم ولی خب
شیرین:اره ما هم پاییم میایم
کیارش:خوبه پس برین خونه هاتون لوازم هایی مورد نیازتون وردارین و ساعت ۵ بیاین خونه ما و بعد حرکت کنیم
ما اسنپ گرفته بودیم و منتظره اسنپ بودیم ک یک ماشین بوق زد دیدم یاسر و صدرا
صدرا:بیاین سوار شین میرسونمتون
شیرین:نه ممنون مزاحمتون نمشیم الان اسنپ میاد
یاسر:لغوش کن بیاین بالا
نشستیم تو ماشین
ملیحه:مزاحمتون شدیم دیگه
صدرا:نه بابا چی مزاحمتی میرسونتمونت
مارو رسوندن
یاسر:یک ساعت دیگه میایم دنبالتون
شیرین:نه ممنون خودمون میرم
یاسر:میایم
رفتن ک با نگرانی به ملیحه نگاه کردم
۴.۹k
۳۰ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.