P/۴
برادر ناتنی من🧷🔥
کوک :دیدم گلدون افتاده پایین و شکسته ، پنجره باز بود و باد شدیدی میوزید...فکر کنم بخاطر همین گلدون افتاده پایین و شکسته (تک خنده) خدایا ...
°°°
ا.ت :وای خدا چرا نمیاد ....داشتم از ترس میمردم که یهو یه چیز روی شونم حس کردم و یه جیغ خیلی بلند کشیدم...
°°°
کوک :یه لیوان آب خوردم برگشتم بالا ، آروم رفتم توی اتاق که دیدم ا.ت داره با خودش حرف میزنه و هی این ور اون ور میره آروم دستمو گذاشتم رو شونش که یه جیغ بلند دم گوشم کشید ...
کوک :آروم بابا گوشم کر شد ، منم دختر چرا جیغ میکشی
ا.ت :وای کوکک سکته کردمم ، چرا یهو اینجوری میای ...
کوک :میخواستی چه جوری بیام ؟
ا.ت :من چه بدونم ...
کوک :(پوکر)
ا.ت :اصن من میرم بخوابم ، شب بخیر
کوک :شب خوش
ا.ت :از اتاق کوک اومد بیرون و رفتم تو اتاق خودم ، پریدم رو تخت و پتو رو کشیدم رو خودم ...من دیگه غلط بکنم فیلم ترسناک ببینم اونم شب ، نیم ساعتی گذشته بود ولی من هنوز نتونسته بودم بخوابم ، اوفففف چیکار کنم خدا ...
ا.ت :روی تخت وول خوردم و سعی کردم بخوابم که یهو یه صدایی از بیرون شنیدم ، اون دیگه چی بود ؟! اه فکر کنم توهمی شدم ، چشمام و بستم که دوباره یه صدایی اومد بلند شدم و نشستم روی تخت ، من واقعا جنبه دیدن فیلم ترسناک رو ندارم حالا چیکار کنم ، برم پیش کوک ؟ نه نه بعد بهم میگه ترسو ام ...ولی خب واقعا خیلی میترسم ایییی ...
°°°
کوک :بعد از اینکه ا.ت رفت رو تخت دراز کشیدم و گوشیمو گرفتم تو دستم و باهاش مشغول شدم ، فکر کنم یه ساعتی گذشته بود که خسته شدم و گوشی رو گذاشتم رو پاتختی و پتو رو کشیدم رو خودم و چشمام و بستم ....
°°°
ا.ت :نه من دیگه نمیتونم اینجا بمونم ، از رو تخت بلند شدم و رفتم سمت در ، در و آروم باز کردم و راه افتادم سمت اتاق کوک وقتی رسیدم اول گفتم در بزنم ولی بعد یادم افتاد که ممکنه خواب باشه ، آروم در و باز کردم که دیدم خوابیده
اومدم تو اتاق و در و پشت سرم بستم ، رفتم پیش تخت و آروم کنار کوک دراز کشیدم که چشماشو باز کرد و بهم نگاه کرد ...
کوک :چی شده (آروم)
ا.ت :کوک میشه پیشت بخوابم ؟ میترسم (آروم)
کوک :چرا نمیشه بیا نزدیک تر (آروم)
ا.ت :رفتم تو بغلش که پتو رو کشید رو هردومون ، واقعا بغلش آرامش بخش بود ، کم کم چشمام سنگین شد و تو بغلش خوابم برد
°°°
کوک :صبح با نور خورشید که به چشام میتابید بیدار شدم کش و قوسی به بدنم دادم که دیدم ا.ت خیلی کیوت تو خودش جمع شده و خوابیده ، با یادآوری دیشب خنده ای کردم و پتو رو که از روی خودش انداخته بود کشیدم روش و بوسه ای رو پیشونیش زدم و رفتم بیرون تا صبحونه درست کنم ...
°°°
ا.ت :با سر و صدا هایی که از پایین میومد چشامو باز کردم و بلند شدم و روی تخت نشستم ، یکم صبر کردم تا ویندوزم بیاد بالا به بغلم نگاه کردم که دیدم کوک نیست ، بلند شدم و رفتم دستشویی دست و صورتم و شستم و اومدم بیرون ..
درو باز کردم رفتم پایین داشتم دنبال کوک میگشتم که صدای دادش از توی آشپزخونه اومد ...
ا.ت :سریع رفتم تو آشپزخونه که دیدم ....
کوک :دیدم گلدون افتاده پایین و شکسته ، پنجره باز بود و باد شدیدی میوزید...فکر کنم بخاطر همین گلدون افتاده پایین و شکسته (تک خنده) خدایا ...
°°°
ا.ت :وای خدا چرا نمیاد ....داشتم از ترس میمردم که یهو یه چیز روی شونم حس کردم و یه جیغ خیلی بلند کشیدم...
°°°
کوک :یه لیوان آب خوردم برگشتم بالا ، آروم رفتم توی اتاق که دیدم ا.ت داره با خودش حرف میزنه و هی این ور اون ور میره آروم دستمو گذاشتم رو شونش که یه جیغ بلند دم گوشم کشید ...
کوک :آروم بابا گوشم کر شد ، منم دختر چرا جیغ میکشی
ا.ت :وای کوکک سکته کردمم ، چرا یهو اینجوری میای ...
کوک :میخواستی چه جوری بیام ؟
ا.ت :من چه بدونم ...
کوک :(پوکر)
ا.ت :اصن من میرم بخوابم ، شب بخیر
کوک :شب خوش
ا.ت :از اتاق کوک اومد بیرون و رفتم تو اتاق خودم ، پریدم رو تخت و پتو رو کشیدم رو خودم ...من دیگه غلط بکنم فیلم ترسناک ببینم اونم شب ، نیم ساعتی گذشته بود ولی من هنوز نتونسته بودم بخوابم ، اوفففف چیکار کنم خدا ...
ا.ت :روی تخت وول خوردم و سعی کردم بخوابم که یهو یه صدایی از بیرون شنیدم ، اون دیگه چی بود ؟! اه فکر کنم توهمی شدم ، چشمام و بستم که دوباره یه صدایی اومد بلند شدم و نشستم روی تخت ، من واقعا جنبه دیدن فیلم ترسناک رو ندارم حالا چیکار کنم ، برم پیش کوک ؟ نه نه بعد بهم میگه ترسو ام ...ولی خب واقعا خیلی میترسم ایییی ...
°°°
کوک :بعد از اینکه ا.ت رفت رو تخت دراز کشیدم و گوشیمو گرفتم تو دستم و باهاش مشغول شدم ، فکر کنم یه ساعتی گذشته بود که خسته شدم و گوشی رو گذاشتم رو پاتختی و پتو رو کشیدم رو خودم و چشمام و بستم ....
°°°
ا.ت :نه من دیگه نمیتونم اینجا بمونم ، از رو تخت بلند شدم و رفتم سمت در ، در و آروم باز کردم و راه افتادم سمت اتاق کوک وقتی رسیدم اول گفتم در بزنم ولی بعد یادم افتاد که ممکنه خواب باشه ، آروم در و باز کردم که دیدم خوابیده
اومدم تو اتاق و در و پشت سرم بستم ، رفتم پیش تخت و آروم کنار کوک دراز کشیدم که چشماشو باز کرد و بهم نگاه کرد ...
کوک :چی شده (آروم)
ا.ت :کوک میشه پیشت بخوابم ؟ میترسم (آروم)
کوک :چرا نمیشه بیا نزدیک تر (آروم)
ا.ت :رفتم تو بغلش که پتو رو کشید رو هردومون ، واقعا بغلش آرامش بخش بود ، کم کم چشمام سنگین شد و تو بغلش خوابم برد
°°°
کوک :صبح با نور خورشید که به چشام میتابید بیدار شدم کش و قوسی به بدنم دادم که دیدم ا.ت خیلی کیوت تو خودش جمع شده و خوابیده ، با یادآوری دیشب خنده ای کردم و پتو رو که از روی خودش انداخته بود کشیدم روش و بوسه ای رو پیشونیش زدم و رفتم بیرون تا صبحونه درست کنم ...
°°°
ا.ت :با سر و صدا هایی که از پایین میومد چشامو باز کردم و بلند شدم و روی تخت نشستم ، یکم صبر کردم تا ویندوزم بیاد بالا به بغلم نگاه کردم که دیدم کوک نیست ، بلند شدم و رفتم دستشویی دست و صورتم و شستم و اومدم بیرون ..
درو باز کردم رفتم پایین داشتم دنبال کوک میگشتم که صدای دادش از توی آشپزخونه اومد ...
ا.ت :سریع رفتم تو آشپزخونه که دیدم ....
۳۸.۰k
۰۱ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.