خواهر گمشده*
پارت ۱۱*
اما برگه ای که زیر در بود رو برداشت و به دراکن زنگ زد : دراکن ... ام. میگم شما امروز دعوا داشتید؟
دراکن: تو از کجا میدونی ؟
اما:یه برگه زیر در افتاده که روش نوشته * ما سه نفری از پس اون مافیای بزرگ برنمیبرنمیام بهت نیاز داریم مایکی سان *بعد یه آدرس روش نوشته ..
دراکن :آدرس رو بفرست اما *وبلافاصله گوشی رو قطع کرد *دراکن رو به مایکی:مایکی .. باجی بدون ما رفته ولی دختره یه برگه زیر در خونه شما انداخته آدرس جایی که رفتند روش نوشته
مایکی: همم.. این باجی هیچ وقت درس نمیشه زود باش دراکن باید زود برسیم اونجا مارو ببر به اون آدرس وبقیه .. تومان حرکت میکنیم
ویو باجی *
باجی چند تا مشت به صورت سا ئوکا زد وگف: بهم بگو کی خواهر منو کشته با داد*
سائوکا: هه. هه منظورت کیوساس چجور برادری هستی کیوسا زنده اس..
با این حرفی که سائوکا زد باجی تو شک فرو رف
کازوتورا یغه ی کازوعه رو گرفت:دختره ی احمق مگه نگفتی کیوسا مرده
کازوعه: میخواستم بگم ولی.... آخ ولم کن عوضی ... با پا به شکمم کازوتورا زد و ازش جدا شد ولی اون طرف افراد مافیا کازوتورا وکازوعه رو گرفتند*
سائوکا :تازه ... * خودشو از باجی جدا کرد و از پشت گردن اون رو گرف *اگه نمیدونی که کیوسا قراره به لطف پدرت زن من بشه
باجی با این حرف عصبی تر شد وبه سائوکا حمله کرد ولی سائوکا حمله های اون رو دفع کرد و بهش مشت زد چند تا تو صورت و چند تا روی شکم (الهی بچه رو کشتن )
کازوتورا که اون ور داش تلاش میکرد فرار کنه ولی نمیتونست :باجی مبارزه کن چت شده پسر
ولی باجی دیگه جونی نداش که در همین لحظه....یه نفر وارد میشه : اینجا چخبره با داد* سائوکا: هی عزیزم اومدی کیوسا
وقتی ایمو گف باجی سرش رو گرف بالا و جلوشو نگاه کرد سائوکا که رف جلو پیش کیوسا تا خواست حرف بزنه کیوسا یه مشت خوابوند تو دهن اون و پرتش کرد اون ور :مگه بهت نگفتم بدون اجازه من هیچ غلطی نخور ... بعد به باجی وکازوتورا وکازوعه نگاه کرد با دیدن باجی قلبش تند تر زد تو شک فرو رفته بود که داداشش اینجوری کتک خورده روی زمین افتاده بود بلافاصله میره سمتش جلوش زانو میزنه *
کازوعه :کیوسا..من..
کیوساکه صورت بی جون باجی رو تو دستش داش با بغض سنگینی گف:مگه بهت نگفتم از من دورش کن پدرم اگه اون رو ببینه اونو زندانی میکنه تو چیکار کردی *
باجی با دیدن صورت کیوسا اونو سریع بغل محکم کرد و با چشای اشکی گف:بلخره پیدات کردم... فکر کردم تورو هم از دست دادم... خوشحالم... خوشحالم هنوز اینجایی کیوسا .. خودم ازت مراقبت میکنم... نمیزارم کسی تورو زجر بده...
کیوسا:نه.. داداش تو نباید اینجا باشی... پدر دنبال توعه باید برگردی... خواهش میکنم ...
باجی:دیگه ولت نمیکنم تنها داراییمو ول نمیکنم ..*که همین لحظه یه نفر اسم کیوسا رومیاره
اما برگه ای که زیر در بود رو برداشت و به دراکن زنگ زد : دراکن ... ام. میگم شما امروز دعوا داشتید؟
دراکن: تو از کجا میدونی ؟
اما:یه برگه زیر در افتاده که روش نوشته * ما سه نفری از پس اون مافیای بزرگ برنمیبرنمیام بهت نیاز داریم مایکی سان *بعد یه آدرس روش نوشته ..
دراکن :آدرس رو بفرست اما *وبلافاصله گوشی رو قطع کرد *دراکن رو به مایکی:مایکی .. باجی بدون ما رفته ولی دختره یه برگه زیر در خونه شما انداخته آدرس جایی که رفتند روش نوشته
مایکی: همم.. این باجی هیچ وقت درس نمیشه زود باش دراکن باید زود برسیم اونجا مارو ببر به اون آدرس وبقیه .. تومان حرکت میکنیم
ویو باجی *
باجی چند تا مشت به صورت سا ئوکا زد وگف: بهم بگو کی خواهر منو کشته با داد*
سائوکا: هه. هه منظورت کیوساس چجور برادری هستی کیوسا زنده اس..
با این حرفی که سائوکا زد باجی تو شک فرو رف
کازوتورا یغه ی کازوعه رو گرفت:دختره ی احمق مگه نگفتی کیوسا مرده
کازوعه: میخواستم بگم ولی.... آخ ولم کن عوضی ... با پا به شکمم کازوتورا زد و ازش جدا شد ولی اون طرف افراد مافیا کازوتورا وکازوعه رو گرفتند*
سائوکا :تازه ... * خودشو از باجی جدا کرد و از پشت گردن اون رو گرف *اگه نمیدونی که کیوسا قراره به لطف پدرت زن من بشه
باجی با این حرف عصبی تر شد وبه سائوکا حمله کرد ولی سائوکا حمله های اون رو دفع کرد و بهش مشت زد چند تا تو صورت و چند تا روی شکم (الهی بچه رو کشتن )
کازوتورا که اون ور داش تلاش میکرد فرار کنه ولی نمیتونست :باجی مبارزه کن چت شده پسر
ولی باجی دیگه جونی نداش که در همین لحظه....یه نفر وارد میشه : اینجا چخبره با داد* سائوکا: هی عزیزم اومدی کیوسا
وقتی ایمو گف باجی سرش رو گرف بالا و جلوشو نگاه کرد سائوکا که رف جلو پیش کیوسا تا خواست حرف بزنه کیوسا یه مشت خوابوند تو دهن اون و پرتش کرد اون ور :مگه بهت نگفتم بدون اجازه من هیچ غلطی نخور ... بعد به باجی وکازوتورا وکازوعه نگاه کرد با دیدن باجی قلبش تند تر زد تو شک فرو رفته بود که داداشش اینجوری کتک خورده روی زمین افتاده بود بلافاصله میره سمتش جلوش زانو میزنه *
کازوعه :کیوسا..من..
کیوساکه صورت بی جون باجی رو تو دستش داش با بغض سنگینی گف:مگه بهت نگفتم از من دورش کن پدرم اگه اون رو ببینه اونو زندانی میکنه تو چیکار کردی *
باجی با دیدن صورت کیوسا اونو سریع بغل محکم کرد و با چشای اشکی گف:بلخره پیدات کردم... فکر کردم تورو هم از دست دادم... خوشحالم... خوشحالم هنوز اینجایی کیوسا .. خودم ازت مراقبت میکنم... نمیزارم کسی تورو زجر بده...
کیوسا:نه.. داداش تو نباید اینجا باشی... پدر دنبال توعه باید برگردی... خواهش میکنم ...
باجی:دیگه ولت نمیکنم تنها داراییمو ول نمیکنم ..*که همین لحظه یه نفر اسم کیوسا رومیاره
۳.۹k
۰۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.