پارت ۱۴
-دورو بر این دختر نبینمت
-به تو چه آخه انیسا این کیه
-نمیدونم من میرم بالا حوصلتونو ندارم
رفتم بالا روی تخت چشمامو بستم واقعا داشتم از گشنگی میمردم
-زنیکههه
-چرا داد میزنی
-بیا بیرون رئیس کارت داره
-رئیس؟
-اره بیا بیرون
رفتم بيرون که دستمو گرفت
-چیه فرار نمیکنم خودم دارم میام ول کن دستمو
محکم دستمو کشیدم که جدا شد
-بیا بریم
رفتیم که منو برد تو سلول اون یارو
-دراز کشیده بود ساعد دستش رو چشماش بود
-اوردمش
-گمشو بیرون
دختره رفت بیرون
-چیکارم داری
- کاری ندارم
-پس چرا اینجام
بلند شدو رو تخت نشست با چشمای خون نشسته نگام میکرد
-گشنته؟
-نه اصلا
-هع باشه خودت خواستی
-خیل خب اره گشنمه
-دیگه دیره
-خب ت که هیچی نداری پس برا چی چرتو پرت میگی
یهو بلند شدو اومد سمتم فکمو تو دستاش گرفت که اشکام ریخت خیلی درد داشت
اشکام ریخت رو دستاش چشمامو بستم
با صدای وحشتناکی که پر خشم بود گفت از اینجور دخترا بدم میاد که زود گریشون در میاد یه خورده غذا تو یخچالمه برش دار بخور و گمشو
ولم کرد که با چشمایی که رگه های قرمز به خاطر اشک ریختن برجسته شده بودن نگاش کردمو گفتم
-غذات بخوره تو سرت
-چی گفتییییی(عربده)
کل زندانیا جلو در سلول جمع شدن که گفتم
-هرچی دلم میخواد من مث این نوچه هات نیستم که اینجوری رفتار میکنی بام ببین هرچی هم کله گنده باشی و خلافکار من زیر بار حرف زور نمیرم گشنه بمونم بهتره پس مونده غذای تو رو بخورم
همینجوری با پوزخند نگام میکرد که من از بین اون همه جمعیت رفتم بيرون
-روانیه زنجیره ای
یه دختر رد شد از بغلم گفت
-گورتو با دستای خودت کندی
ترسیدم و البته حق داشتم ولی نباید از همین الان ضعف نشون بدم
اگه تا فردا ۸ لایک برسه ۲ پارت میدم
-به تو چه آخه انیسا این کیه
-نمیدونم من میرم بالا حوصلتونو ندارم
رفتم بالا روی تخت چشمامو بستم واقعا داشتم از گشنگی میمردم
-زنیکههه
-چرا داد میزنی
-بیا بیرون رئیس کارت داره
-رئیس؟
-اره بیا بیرون
رفتم بيرون که دستمو گرفت
-چیه فرار نمیکنم خودم دارم میام ول کن دستمو
محکم دستمو کشیدم که جدا شد
-بیا بریم
رفتیم که منو برد تو سلول اون یارو
-دراز کشیده بود ساعد دستش رو چشماش بود
-اوردمش
-گمشو بیرون
دختره رفت بیرون
-چیکارم داری
- کاری ندارم
-پس چرا اینجام
بلند شدو رو تخت نشست با چشمای خون نشسته نگام میکرد
-گشنته؟
-نه اصلا
-هع باشه خودت خواستی
-خیل خب اره گشنمه
-دیگه دیره
-خب ت که هیچی نداری پس برا چی چرتو پرت میگی
یهو بلند شدو اومد سمتم فکمو تو دستاش گرفت که اشکام ریخت خیلی درد داشت
اشکام ریخت رو دستاش چشمامو بستم
با صدای وحشتناکی که پر خشم بود گفت از اینجور دخترا بدم میاد که زود گریشون در میاد یه خورده غذا تو یخچالمه برش دار بخور و گمشو
ولم کرد که با چشمایی که رگه های قرمز به خاطر اشک ریختن برجسته شده بودن نگاش کردمو گفتم
-غذات بخوره تو سرت
-چی گفتییییی(عربده)
کل زندانیا جلو در سلول جمع شدن که گفتم
-هرچی دلم میخواد من مث این نوچه هات نیستم که اینجوری رفتار میکنی بام ببین هرچی هم کله گنده باشی و خلافکار من زیر بار حرف زور نمیرم گشنه بمونم بهتره پس مونده غذای تو رو بخورم
همینجوری با پوزخند نگام میکرد که من از بین اون همه جمعیت رفتم بيرون
-روانیه زنجیره ای
یه دختر رد شد از بغلم گفت
-گورتو با دستای خودت کندی
ترسیدم و البته حق داشتم ولی نباید از همین الان ضعف نشون بدم
اگه تا فردا ۸ لایک برسه ۲ پارت میدم
۴.۸k
۰۱ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.