پارت ۷۴ : یک سکوت غریبانه ای پیچید تو خونه .
پارت ۷۴ : یک سکوت غریبانه ای پیچید تو خونه .
به هم نگا کردن که وی گفت : تو ببرش .
جونگ کوک تا ماشین کمکم کرد بیام .
تو ماشین نشستم و اونم اومد .
ماشین و روشن کرد و رفتیم سمت کمپانی .
رسیدیم و پیاده شدیم .
رفتن سالن رقص و داشتن تمرین میکردن .
رفتم از تو رختکن بطری اب هاشونو بیارم که صدای زنگ گوشیمو شنیدم .
گوشیمو نگا کردم که شماره ناشناس بود .
جواب دادم و گفتم : بله بفرمایید مرد : نایکا خودتی ؟؟تو زنده ای حالت خوبه ؟؟.
سعی کردم بغضمو قورت بدم و گفتم : مهمه زندم ؟؟شینتا : معلومه مهمه برام عزیزم من : از من چی میخوای ؟؟شینتا : نایکا من فقط تورو میخوام من : خواهش میکنم دست از سرم بردار شینتا : بلااخره یکبار مثل ادم باهام حرف زدی
دیگه نتونستم و گریه کردم و گفتم : من با یک عوضی هیچ کاری ندارم...دیگه به من زنگ نزن شینتا : هه عوضی!!خودت بدتری که .
همینطور که اشک میریختم بلند گفتم : بس کن بسسس کننن فقط خفهههه شوووووو عوضیییی .
اخرشو با بلند ترین صدام گفتم و گوشیو محکم پرت کردم زمین .
رو صندلی نشستم و دستمو تو موهام کردم و شروع کردم به گریه کردن .
اشک پاک میکردم و اشک بعدی جاشو میگرفت .
بغض میترکید و بغض بعدی جاشو میگرفت .
بلند شدم و گوشیمو برداشتم و تو جیبم گذاشتم و اشک هامو کامل پاک کردم و بعد از شستن صورتم رفتم پیششون .
بطری اب هارو با خودم بردم و دادم بهشون .
امروز همه زودتر رفتن خونه و ساعت هفت من و جونگ کوک برگشتیم خونه .
( جیمین )
رسیدم خونه با تمام خستگی که داشتم رفتم تو بالکن .
بارون میومد .
نشستم رو سکو و به بیرون خیره شدم . الان فقط ارامش میخواستم .
بهم ریخته بودم .
صداها تو ذهنم مثل گوش دادن یک اهنگ و لذت بردن ازش میخوند
ولی این لذت نبود
نابودی وجودم بود ( :
با باند های دور دستم ور میرفتم .
حالم خراب تر از قبل شده .
نه میتونم بفهممش نه میتونم درکش کنم .
موهام کامل خیس شده بود .
دستامو تو موهام کردم و کامل عقب دادمشون .
هنوز بارون میومد و کاملا خیس شده بودم .
شب شده بود .
گوشیم زنگ خورد ولی خاموشش کردم .
روی سکو دراز کشیدم و چشمامو بستم تا شاید کمتر فکر کنم .
روز بعد
( جونگ کوک )
تو کمپانی بودم و به جیمین زنگ میزدم .
گوشیشو جواب نمیداد .
رعد و برق میزد و بارون میومد .
بارون با سرعت میومد .
بیخیال زنگ زدن به جیمین شدم و رفتم تو سالن تمرین .
از صبح جیمین جواب نمیده .
امروز جلسه داشتیم ولی چون جیمین نیومده بود کنسل شد و ساعت چهار و نیم بود که رفتیم خونه .
( خودم )
وی منو رسوند و خودش رفت .
یکم نگران جیمین بودم . جواب نمیداد .
رفتم حموم بعد نیم ساعت اومدم بیرون . یک لباس سیاه استین بلند پوشیدم و یک شلوار سیاه .
موهامو خشک کردم که صدای در اومد .
در باز شد و جیهوپ و جونگ کوک جیمین رو گرفته بودن و جیمین سرش پایین بود و موهاش خیس .
جیمین و رو زمین گذاشتن و جیهوپ گفت : میتونی یک کاری بکنی؟؟
به جیمین که سرش پایین افتاده بود نگا کردم .
فصل ۲
به هم نگا کردن که وی گفت : تو ببرش .
جونگ کوک تا ماشین کمکم کرد بیام .
تو ماشین نشستم و اونم اومد .
ماشین و روشن کرد و رفتیم سمت کمپانی .
رسیدیم و پیاده شدیم .
رفتن سالن رقص و داشتن تمرین میکردن .
رفتم از تو رختکن بطری اب هاشونو بیارم که صدای زنگ گوشیمو شنیدم .
گوشیمو نگا کردم که شماره ناشناس بود .
جواب دادم و گفتم : بله بفرمایید مرد : نایکا خودتی ؟؟تو زنده ای حالت خوبه ؟؟.
سعی کردم بغضمو قورت بدم و گفتم : مهمه زندم ؟؟شینتا : معلومه مهمه برام عزیزم من : از من چی میخوای ؟؟شینتا : نایکا من فقط تورو میخوام من : خواهش میکنم دست از سرم بردار شینتا : بلااخره یکبار مثل ادم باهام حرف زدی
دیگه نتونستم و گریه کردم و گفتم : من با یک عوضی هیچ کاری ندارم...دیگه به من زنگ نزن شینتا : هه عوضی!!خودت بدتری که .
همینطور که اشک میریختم بلند گفتم : بس کن بسسس کننن فقط خفهههه شوووووو عوضیییی .
اخرشو با بلند ترین صدام گفتم و گوشیو محکم پرت کردم زمین .
رو صندلی نشستم و دستمو تو موهام کردم و شروع کردم به گریه کردن .
اشک پاک میکردم و اشک بعدی جاشو میگرفت .
بغض میترکید و بغض بعدی جاشو میگرفت .
بلند شدم و گوشیمو برداشتم و تو جیبم گذاشتم و اشک هامو کامل پاک کردم و بعد از شستن صورتم رفتم پیششون .
بطری اب هارو با خودم بردم و دادم بهشون .
امروز همه زودتر رفتن خونه و ساعت هفت من و جونگ کوک برگشتیم خونه .
( جیمین )
رسیدم خونه با تمام خستگی که داشتم رفتم تو بالکن .
بارون میومد .
نشستم رو سکو و به بیرون خیره شدم . الان فقط ارامش میخواستم .
بهم ریخته بودم .
صداها تو ذهنم مثل گوش دادن یک اهنگ و لذت بردن ازش میخوند
ولی این لذت نبود
نابودی وجودم بود ( :
با باند های دور دستم ور میرفتم .
حالم خراب تر از قبل شده .
نه میتونم بفهممش نه میتونم درکش کنم .
موهام کامل خیس شده بود .
دستامو تو موهام کردم و کامل عقب دادمشون .
هنوز بارون میومد و کاملا خیس شده بودم .
شب شده بود .
گوشیم زنگ خورد ولی خاموشش کردم .
روی سکو دراز کشیدم و چشمامو بستم تا شاید کمتر فکر کنم .
روز بعد
( جونگ کوک )
تو کمپانی بودم و به جیمین زنگ میزدم .
گوشیشو جواب نمیداد .
رعد و برق میزد و بارون میومد .
بارون با سرعت میومد .
بیخیال زنگ زدن به جیمین شدم و رفتم تو سالن تمرین .
از صبح جیمین جواب نمیده .
امروز جلسه داشتیم ولی چون جیمین نیومده بود کنسل شد و ساعت چهار و نیم بود که رفتیم خونه .
( خودم )
وی منو رسوند و خودش رفت .
یکم نگران جیمین بودم . جواب نمیداد .
رفتم حموم بعد نیم ساعت اومدم بیرون . یک لباس سیاه استین بلند پوشیدم و یک شلوار سیاه .
موهامو خشک کردم که صدای در اومد .
در باز شد و جیهوپ و جونگ کوک جیمین رو گرفته بودن و جیمین سرش پایین بود و موهاش خیس .
جیمین و رو زمین گذاشتن و جیهوپ گفت : میتونی یک کاری بکنی؟؟
به جیمین که سرش پایین افتاده بود نگا کردم .
فصل ۲
۳۱.۶k
۲۶ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.