moon,sky
۱۵جولای سال ۱۹۹۰ میلادی
زمانی که او ۲۰ سال داشت و من به سن ۲۱ رسیده بودم از وقتی چهار سالش بود تا به الان بهترین دوست های یکدیگر بودیم بودیم ولی از آن روز یعنی
۱۸ آگوست سال ۱۹۸۸ میلادی
زمانی که او ۱۸ سال داشت یادمه که اون روز یه روز بارونی بود به اِصرار جونگ کوک باهم دیگه رفتین بیرون از همان بچگی ارزوی بارون داشت علاقهی عجیبی به چیکه چیکه مروارید هایی که از ابر ها به زمین میخورد داشت نمیدونم چطور بگم وقتی دیدم که چشمانش با دیدن هوای ابری برق زد وقتی لبخند شیرنش رو دیدم وقتی ذوق زده به آسمون خیره شده بود انگار که اونجوری که عاشق بارون بود عاشقش شدم البته علاقهی من به اون به خیلی وقت پیش برمیگرده اما الان از اون حس مطمئن شدم
《🔼برمیگردیم به ۱۵ جولای سال ۱۹۹۰ میلادی🔼》
تا به الان با بهترین دوست یکدیگر بودین اما اون روز از حسی که داشتم مطمئن شدم خیلی وقته که مخفیش کردم دیگه باید بهش بگم حق داره حق داره بدونه عاشقشم
به سمتش برگشتم خواستم حرفی بزنم که زودتر گفت
جونگ کوک : نگاه کن اسمون الان به کام توعه آفتابیِ آفتابی
تهیونگ : اره پادشاه سرزمین آفتابی دیگه از بارون خسته شده
جونگ کوک : چرا ؟! بارون به این قشنگی
تهیونگ : تو خیلی دوسش داری نه ؟ بارونو میگم
جونگ کوک : میدونی بیشتر از اون چیرو دوست دارم ؟ ترکیب آفتاب و بارون
تهیونگ : رنگین کمون رو میگی ؟
جونگ کوک : نه خودمون رو میگم تو مثل آفتابی که بارون میتابه قشنگی
تهیونگ : واقعاً تو اینجوری فکر میکنی
جونگ کوک : اره معلومه
تهیونگ : جونگ کوک میخوام یچیزی بهت بگم
جونگ کوک : خب بگو گوش میکنم
ویو تهیونگ :
الان وقتشه الان باید بهش بگم ولی الان تو این موقیعت این چه حسیه که اومده سراغم هم خوشحالم هم عصبانی هم میترسم هم اهمیت نمیدم همیچی باهم این چه حسیه اخه ولی باید بدونه
تهیونگ : جونگ کوک من هرزور که میگذره حس میکنم بیشتر از قبل دوست دارم بیشتر روت حساس میشم بیشتر از قبل دلم میخواد پیشت باشم بیشتر دلم برات تنگ میشه بیشتر از قبل دلم برای بغل کردنت و برای چشمات که با هرچیزی برق میزنن تنگ میشه شاید دلیش اینه که من عاشق شدم عاشق تو جئون جونگ کوک
جونگ کوک : خب براز اینطوری جوابت رو بدم توی قلب من مثل ماهی میمونی که شب تیره رو روشن میکنه اسمون بدون ماهش میمیره قلب منم بدون تو فکر کنم منم عاشق شدم عاشق کسی به اسم کیم تهیونگ
با جوابی که جونگ کوک داد تهیونگ بیشتر عاشق شد قلبش تند تر میزد لب های گرمش رو روی لب های جونگ کوک گذاشت از طعم لب هایش سیر نمیشد نفسش کن اومد و بالاخره از لب هایش دل کند
اون روز یعنی ۱۵ جولای سال ۱۹۹۰
من چیز عجیبی را به اسم عشق واقعی تجربه کردم اما بعدش اتفاقاتی اوفتاد که ......
زمانی که او ۲۰ سال داشت و من به سن ۲۱ رسیده بودم از وقتی چهار سالش بود تا به الان بهترین دوست های یکدیگر بودیم بودیم ولی از آن روز یعنی
۱۸ آگوست سال ۱۹۸۸ میلادی
زمانی که او ۱۸ سال داشت یادمه که اون روز یه روز بارونی بود به اِصرار جونگ کوک باهم دیگه رفتین بیرون از همان بچگی ارزوی بارون داشت علاقهی عجیبی به چیکه چیکه مروارید هایی که از ابر ها به زمین میخورد داشت نمیدونم چطور بگم وقتی دیدم که چشمانش با دیدن هوای ابری برق زد وقتی لبخند شیرنش رو دیدم وقتی ذوق زده به آسمون خیره شده بود انگار که اونجوری که عاشق بارون بود عاشقش شدم البته علاقهی من به اون به خیلی وقت پیش برمیگرده اما الان از اون حس مطمئن شدم
《🔼برمیگردیم به ۱۵ جولای سال ۱۹۹۰ میلادی🔼》
تا به الان با بهترین دوست یکدیگر بودین اما اون روز از حسی که داشتم مطمئن شدم خیلی وقته که مخفیش کردم دیگه باید بهش بگم حق داره حق داره بدونه عاشقشم
به سمتش برگشتم خواستم حرفی بزنم که زودتر گفت
جونگ کوک : نگاه کن اسمون الان به کام توعه آفتابیِ آفتابی
تهیونگ : اره پادشاه سرزمین آفتابی دیگه از بارون خسته شده
جونگ کوک : چرا ؟! بارون به این قشنگی
تهیونگ : تو خیلی دوسش داری نه ؟ بارونو میگم
جونگ کوک : میدونی بیشتر از اون چیرو دوست دارم ؟ ترکیب آفتاب و بارون
تهیونگ : رنگین کمون رو میگی ؟
جونگ کوک : نه خودمون رو میگم تو مثل آفتابی که بارون میتابه قشنگی
تهیونگ : واقعاً تو اینجوری فکر میکنی
جونگ کوک : اره معلومه
تهیونگ : جونگ کوک میخوام یچیزی بهت بگم
جونگ کوک : خب بگو گوش میکنم
ویو تهیونگ :
الان وقتشه الان باید بهش بگم ولی الان تو این موقیعت این چه حسیه که اومده سراغم هم خوشحالم هم عصبانی هم میترسم هم اهمیت نمیدم همیچی باهم این چه حسیه اخه ولی باید بدونه
تهیونگ : جونگ کوک من هرزور که میگذره حس میکنم بیشتر از قبل دوست دارم بیشتر روت حساس میشم بیشتر از قبل دلم میخواد پیشت باشم بیشتر دلم برات تنگ میشه بیشتر از قبل دلم برای بغل کردنت و برای چشمات که با هرچیزی برق میزنن تنگ میشه شاید دلیش اینه که من عاشق شدم عاشق تو جئون جونگ کوک
جونگ کوک : خب براز اینطوری جوابت رو بدم توی قلب من مثل ماهی میمونی که شب تیره رو روشن میکنه اسمون بدون ماهش میمیره قلب منم بدون تو فکر کنم منم عاشق شدم عاشق کسی به اسم کیم تهیونگ
با جوابی که جونگ کوک داد تهیونگ بیشتر عاشق شد قلبش تند تر میزد لب های گرمش رو روی لب های جونگ کوک گذاشت از طعم لب هایش سیر نمیشد نفسش کن اومد و بالاخره از لب هایش دل کند
اون روز یعنی ۱۵ جولای سال ۱۹۹۰
من چیز عجیبی را به اسم عشق واقعی تجربه کردم اما بعدش اتفاقاتی اوفتاد که ......
۹۵۷
۲۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.