داستان زندگی من
راستیتش مامانم 15 سالگی بورسیه گرفت رفت کره بابام هم مدیرش اونو ماموریت فرستاد برد کره جنوبی اونجا مامان و بابام همو دیدن عاشق شدن بعد اومدن ایران عروسی گرفتن و اینجا هم موندن که بابام گفت بریم کره مامانم گفت باشه منم دارم فعلا تو زبانم کار میکنم انشاالله برای ماه بعد اسباب کشی کنیم
۱.۱k
۲۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.