𝑺𝑯𝑬 𝑰𝑺 𝑨 𝑪𝑹𝑰𝑴𝑰𝑵𝑨𝑳シ︎❤︎ 𝕡𝕒𝕣𝕥①②

چشمات اشکی بود
تازه 7 و نیمه صبح بود
هوا معرکه بود
اماده شدی بری بیرون یکم هوا بخوری
تا اومدی بیرون
دیدی تهیونگ جلو دمه خونت خوابش برده
توهم دوسش داشتی
اما نمیخواستی بدونه
صورتت و به صورتش نزدیک کردی
و فقط خواستی گرمای صورتش و حس کنی
بعد میخواستی بیدار شه
برای همین بد اخلاق شدی و در و اول اروم باز کردی و بعد محکم بستی و از خواب پرید
تا تورو دید بلند شد و تورو بینه چهار چوبه در گیر اورد
اونورت در بود اونورت دستاش کشیده و خوشکله تهیونگ
ته=صبح بخیر
سرت تکون دادی
ته دستش و برداشت
ته=خوب خوابیدی؟
ا/ت=به لطفه شما نه!
ته=میخوای بریم...صبحونه بیرون بخوریم!؟
ا/ت=نه خودم‌ـــ
ته=لطفا
ا/ت=...
ته=بیا دیگه
میشینی تو ماشینش و میرین صبحونه میخورین
ته=بیا بریم پاساژ
تو هم که بدت نمیومد جواب رد ندادی
رفتین و یه عالمه لباس برات خریده بود
واقعا بهت خوش گذشته بود
ولی پوکر فیس بودی
روی صندلی پاساژا نشسته بودین
داشتین آبمیوه میخوردین
که خوابت برد
تهیونگ
یهویی ی سنگینی رو ونه راستم احساس کردم
نگاه کردم
ا/ت رو شونه هام خوابش برده بود
قلبم
اه
رفیق
باز داشت تند میزد
که...

لایک
کامنت
فالو
و برای امروز بسه😂
فردا منویسم بعده دوازده یک ظهر😂❤