ا/ت: منو نیکلاس رفتیم سمت خونه وارد خونم کرد رفتیم طبقه پ
ا/ت: منو نیکلاس رفتیم سمت خونه وارد خونم کرد رفتیم طبقه پایین
نیکلاس: درو باز کردم اینجان برو توو
رفتم تو جمین وجونگکوک صورتشون خونی بود رفتم سمتشون با گریه بغلشون کردم نازنین هم اومده بود
حالت خوبه معذرت میخواممم
نازنین: اشکال نداره ا/ت دارن میمیرن امشب خیلییی بد کتک خوردن
من میبرمشون بیرون نیکلاس اومد تو جیمین رو بلند کرد نازنین هم افتاد دنبالش رفتم جونگکوک رو خواستم بلند کنم ک با صداش متوقفم کرد
جونگ کوک: اگه مردم قول بده اینو یادت نره
خواستم حرفش رو درک کنم ک لبش رو گذاشت روی لبم مک آرومی زد ک بیحال شد و غش کرد
بلندش کردم بردمش بیرون اون پسرا داشتن با همه میجنگیدن جونگ کوک بخاطر تو قول میدم همشون رو بکشم تو فقط صبرکن
لی لی: نیکلاس بهم گفت بیام
ااا توهم هستی سپردم به خودت
لی لی: مطمئن باش
رفتم توی خونه چند نفر جلوم بودن ک همشون با ضربه میخوابیدن اون زندایی جندم نبود( ساری. چرا ساری اره ولی آمل ن؟؟)
رفتم دنبال فرانک بودم ک توی ی سوراخ موش پیداش کردم
فرنک: خدا لعنتت کنه ا/تت
منو فوش میدی؟؟
فرانک: تو تو اینجایی
چیه فککردی مردمم؟؟
من تا خرمای ترو نخور نمیمیرم
فرانک: خیلی سگ جونی دختره پتیارههه
حمله کرد سمتم ک شروع کردیم باهم جنگیدن این میزد من میزدم کل صورتم خونی بود فرار کرد از دستم دویدم دنبالش ک رفت توی ی اتاقی ک کلی آینه داش گمش کردم تکی تکی آینه هارو شکنوندم توی همه شکسته میدیمش برگشتم به پشتم خودش بود افتادم دنبالش تا اخر گرفتمش ولی با چاقو زد بدنم رو پاره کرد دو سه تا ضربه زد ولی من عین خیالم همش قیافه جونگکوک رو میدیم بخاطره اونم شده رفتم سمتش پریدم روی هوا با پام زدم توی صورتش( روح بروسلی خدا بیامرز رفت توی جلدش)
افتاد روی زمین تفنگش رو برداشتم از جیبش یه گلوله توی مغزش خالی کردم
تموم شد😈
رفتم بیرون خونه ک دیدم اون پنج تا پسره تانیکلاس خسته شده ی جا افتادن
نیکلاس: تموم شد؟؟
تموم شد
نیکلاس دوید سمتم بغلمکرد ا/ت ممنونم حالا من میتونم با آرمش زندگی کنم
هفتایی از در خونه رفتیم بیرون چشمدوختم به اسب ها ک شیش تا چشم داشت نگاممیکرد ک پشتم کل خونه خراب شد
راستی لوسیفر کجاست؟؟
نیکلاس: نمیدونم خونه نبود
رفتم سمت اسب ها از پسرا تشکر کردم و لی لی زخم هاشون رو بست پرواز کردن رفتن ماهم با آسب رفتیم خونه
جونگکوک رو بغل کردم گذاشتم روی تختش خواستم برم ک دستم رو گرفت
جونگ کوک: درد دارم
میدونم میدونم ببخشید همه مقصر ها منم ببخشید
جونگکوک: قلب اونجا نه قلب درد
تو میتونی خوبش کنی؟؟
من؟؟
جونگ کوک: اره
نمیدونم دستم رو گذاشتم روی قلبش چشمام رو بستم
پارت سی هفت💜🐣
نیکلاس: درو باز کردم اینجان برو توو
رفتم تو جمین وجونگکوک صورتشون خونی بود رفتم سمتشون با گریه بغلشون کردم نازنین هم اومده بود
حالت خوبه معذرت میخواممم
نازنین: اشکال نداره ا/ت دارن میمیرن امشب خیلییی بد کتک خوردن
من میبرمشون بیرون نیکلاس اومد تو جیمین رو بلند کرد نازنین هم افتاد دنبالش رفتم جونگکوک رو خواستم بلند کنم ک با صداش متوقفم کرد
جونگ کوک: اگه مردم قول بده اینو یادت نره
خواستم حرفش رو درک کنم ک لبش رو گذاشت روی لبم مک آرومی زد ک بیحال شد و غش کرد
بلندش کردم بردمش بیرون اون پسرا داشتن با همه میجنگیدن جونگ کوک بخاطر تو قول میدم همشون رو بکشم تو فقط صبرکن
لی لی: نیکلاس بهم گفت بیام
ااا توهم هستی سپردم به خودت
لی لی: مطمئن باش
رفتم توی خونه چند نفر جلوم بودن ک همشون با ضربه میخوابیدن اون زندایی جندم نبود( ساری. چرا ساری اره ولی آمل ن؟؟)
رفتم دنبال فرانک بودم ک توی ی سوراخ موش پیداش کردم
فرنک: خدا لعنتت کنه ا/تت
منو فوش میدی؟؟
فرانک: تو تو اینجایی
چیه فککردی مردمم؟؟
من تا خرمای ترو نخور نمیمیرم
فرانک: خیلی سگ جونی دختره پتیارههه
حمله کرد سمتم ک شروع کردیم باهم جنگیدن این میزد من میزدم کل صورتم خونی بود فرار کرد از دستم دویدم دنبالش ک رفت توی ی اتاقی ک کلی آینه داش گمش کردم تکی تکی آینه هارو شکنوندم توی همه شکسته میدیمش برگشتم به پشتم خودش بود افتادم دنبالش تا اخر گرفتمش ولی با چاقو زد بدنم رو پاره کرد دو سه تا ضربه زد ولی من عین خیالم همش قیافه جونگکوک رو میدیم بخاطره اونم شده رفتم سمتش پریدم روی هوا با پام زدم توی صورتش( روح بروسلی خدا بیامرز رفت توی جلدش)
افتاد روی زمین تفنگش رو برداشتم از جیبش یه گلوله توی مغزش خالی کردم
تموم شد😈
رفتم بیرون خونه ک دیدم اون پنج تا پسره تانیکلاس خسته شده ی جا افتادن
نیکلاس: تموم شد؟؟
تموم شد
نیکلاس دوید سمتم بغلمکرد ا/ت ممنونم حالا من میتونم با آرمش زندگی کنم
هفتایی از در خونه رفتیم بیرون چشمدوختم به اسب ها ک شیش تا چشم داشت نگاممیکرد ک پشتم کل خونه خراب شد
راستی لوسیفر کجاست؟؟
نیکلاس: نمیدونم خونه نبود
رفتم سمت اسب ها از پسرا تشکر کردم و لی لی زخم هاشون رو بست پرواز کردن رفتن ماهم با آسب رفتیم خونه
جونگکوک رو بغل کردم گذاشتم روی تختش خواستم برم ک دستم رو گرفت
جونگ کوک: درد دارم
میدونم میدونم ببخشید همه مقصر ها منم ببخشید
جونگکوک: قلب اونجا نه قلب درد
تو میتونی خوبش کنی؟؟
من؟؟
جونگ کوک: اره
نمیدونم دستم رو گذاشتم روی قلبش چشمام رو بستم
پارت سی هفت💜🐣
۱۱.۷k
۱۳ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.