گس لایتر/پارت ۲۷۱
*****************
اول سمت خونه ی مادرش رفت تا پسرشو برداره و به پنت هاوس برن... اما وقتی چشمش به پیرهنش افتاد که هیچ دکمه ای روش نمونده بود و همشون با فشار از جا کنده شده بود منصرف شد...
مسیرشو عوض کرد و توی راه با مادرش تماس گرفت... حالا دیگه کمی حالش نرمال تر شده بود و صداش از حالت گرفتگی خارج شده بود...
نایون: جونگکوکا؟
-اوما زنگ زدم یه سوال بپرسم
نایون: بپرس
-اسم آزمایشگاهی که بایول توش تست بارداری داده بود رو میتونین بهم بگین؟
نایون: همون آزمایشگاهیه که من میرم... چون دکترش دوست منه
-واقعا؟
نایون: بله
-پس کارم راحت تر شد!... لطفا اسم و آدرسشو برام بفرستین
نایون: باشه ولی میخوای چیکار؟
-سر فرصت توضیح میدم
نایون: باشه... خونه نمیای؟
-امشب نه... مراقب جونگ هون باشین
نایون: هستم...
*
*
*
*
دقایقی بعد به پنت هاوس رسید...
مثل همیشه ماشینشو پارک کرد و سوییچش رو به نگهبان داد تا جابجا کنه... و خودش به آسانسور اختصاصیش وارد شد... داشت دکمه ی آسانسور رو میزد که در بسته بشه که با دیدن شخصی متعجب شد....
ایل دونگ روبروش ظاهر شد و خیلی سریع خودشو به داخل رسوند...
-هی هی هی رفیق در رو نبند!...
با نگاه مبهوت بهش زل زد
جونگکوک: اینجا چیکار میکنی؟
-اومدم دیدنت... مگه نگفتی دیگه میتونم برگردم سر کار؟
جونگکوک: بهونه بهتری برای اومدن جور میکردی...
برای عوض کردن بحث دنبال موضوعی میگشت....که چشمش به پیراهن جونگکوک افتاد...
-این چه وضعیه؟ دعوا کردی؟
جونگکوک: به تو مربوط نیست
-بگو ببینم... چرا این شکلی شدی؟ چرا دکمه های پیراهنت کنده شده؟
جونگکوک: ایل دونگ!
حوصلتو ندارم...
-چیز جدیدی نیست...
تو هیچوقت حوصله منو نداری!
همیشه در ارتباط با جونگکوک مجبور بود خودشو به اون راه بزنه تا گاردش رو پایین بکشه چون تنها چیزی که جونگکوک رو خسته میکرد و باعث میشد کوتاه بیاد این کَل کَل های در ظاهر احمقانه بود!
اما همیشه نتیجه میداد!... و باعث میشد جونگکوک سکوت کنه و ایل دونگ قصد واقعیشو بیان کنه...
جونگکوک: فقط بگو... چی میخوای...
بطری مشروبش رو بالا گرفت و لبخند زد...
-چی بهتر از پیک زدن با رفیق چند ساله م؟...
نگاهی عاقل اندر سفیه تحویلش داد...
آسانسور بلاخره رسید و قبل ایل دونگ ازش بیرون رفت...
اون هم دنبالش راه افتاد تا وقتیکه جونگکوک در رو باز کرد و وارد خونه شد...
به محض وارد شدن سمت آشپزخونه رفت تا برای نوشیدنیش گلس مناسب بیاره...
جونگکوک با دیدن مسیر حرکتش یه دفعه هول شد و دنبالش رفت...
جونگکوک: اونجا نرو!
-چرا؟
جونگکوک: یکم... به هم ریختس...
-مشکلی نیست...
توجهی نکرد و رفت جلوتر... قبل اینکه جونگکوک بتونه مانعش بشه وارد آشپزخونه شد!!
کار از کار گذشت!
پشت سر ایل دونگ ایستاد و سکوت کرد...
ایل دونگ خیره به میز و وسایل در هم شکسته شد...
-یکم به هم ریختس؟... چیکار کردی پسر؟!...
جز سکوت چیزی عایدش نشد... برگشت و نگاهش کرد...
-اینجا رو کی این شکلی کردی؟! چرا؟!!
جونگکوک:تا وقتی حس فضولیتو ارضا میکنی میرم لباس عوض کنم...
با تموم شدن حرفش به سمت اتاقش رفت تا لباسشو عوض کنه... دیگه اهمیتی نداشت که ایل دونگ چیکار میکنه چون چیزی که نباید رو دیده بود...
با دقت از بین شیشه ها عبور کرد و رفت تا از بین وسایلایی که سالم مونده دوتا گلس برداره...
و بعدش به سمت پذیرایی رفت...
.
.
.
.
.
اول سمت خونه ی مادرش رفت تا پسرشو برداره و به پنت هاوس برن... اما وقتی چشمش به پیرهنش افتاد که هیچ دکمه ای روش نمونده بود و همشون با فشار از جا کنده شده بود منصرف شد...
مسیرشو عوض کرد و توی راه با مادرش تماس گرفت... حالا دیگه کمی حالش نرمال تر شده بود و صداش از حالت گرفتگی خارج شده بود...
نایون: جونگکوکا؟
-اوما زنگ زدم یه سوال بپرسم
نایون: بپرس
-اسم آزمایشگاهی که بایول توش تست بارداری داده بود رو میتونین بهم بگین؟
نایون: همون آزمایشگاهیه که من میرم... چون دکترش دوست منه
-واقعا؟
نایون: بله
-پس کارم راحت تر شد!... لطفا اسم و آدرسشو برام بفرستین
نایون: باشه ولی میخوای چیکار؟
-سر فرصت توضیح میدم
نایون: باشه... خونه نمیای؟
-امشب نه... مراقب جونگ هون باشین
نایون: هستم...
*
*
*
*
دقایقی بعد به پنت هاوس رسید...
مثل همیشه ماشینشو پارک کرد و سوییچش رو به نگهبان داد تا جابجا کنه... و خودش به آسانسور اختصاصیش وارد شد... داشت دکمه ی آسانسور رو میزد که در بسته بشه که با دیدن شخصی متعجب شد....
ایل دونگ روبروش ظاهر شد و خیلی سریع خودشو به داخل رسوند...
-هی هی هی رفیق در رو نبند!...
با نگاه مبهوت بهش زل زد
جونگکوک: اینجا چیکار میکنی؟
-اومدم دیدنت... مگه نگفتی دیگه میتونم برگردم سر کار؟
جونگکوک: بهونه بهتری برای اومدن جور میکردی...
برای عوض کردن بحث دنبال موضوعی میگشت....که چشمش به پیراهن جونگکوک افتاد...
-این چه وضعیه؟ دعوا کردی؟
جونگکوک: به تو مربوط نیست
-بگو ببینم... چرا این شکلی شدی؟ چرا دکمه های پیراهنت کنده شده؟
جونگکوک: ایل دونگ!
حوصلتو ندارم...
-چیز جدیدی نیست...
تو هیچوقت حوصله منو نداری!
همیشه در ارتباط با جونگکوک مجبور بود خودشو به اون راه بزنه تا گاردش رو پایین بکشه چون تنها چیزی که جونگکوک رو خسته میکرد و باعث میشد کوتاه بیاد این کَل کَل های در ظاهر احمقانه بود!
اما همیشه نتیجه میداد!... و باعث میشد جونگکوک سکوت کنه و ایل دونگ قصد واقعیشو بیان کنه...
جونگکوک: فقط بگو... چی میخوای...
بطری مشروبش رو بالا گرفت و لبخند زد...
-چی بهتر از پیک زدن با رفیق چند ساله م؟...
نگاهی عاقل اندر سفیه تحویلش داد...
آسانسور بلاخره رسید و قبل ایل دونگ ازش بیرون رفت...
اون هم دنبالش راه افتاد تا وقتیکه جونگکوک در رو باز کرد و وارد خونه شد...
به محض وارد شدن سمت آشپزخونه رفت تا برای نوشیدنیش گلس مناسب بیاره...
جونگکوک با دیدن مسیر حرکتش یه دفعه هول شد و دنبالش رفت...
جونگکوک: اونجا نرو!
-چرا؟
جونگکوک: یکم... به هم ریختس...
-مشکلی نیست...
توجهی نکرد و رفت جلوتر... قبل اینکه جونگکوک بتونه مانعش بشه وارد آشپزخونه شد!!
کار از کار گذشت!
پشت سر ایل دونگ ایستاد و سکوت کرد...
ایل دونگ خیره به میز و وسایل در هم شکسته شد...
-یکم به هم ریختس؟... چیکار کردی پسر؟!...
جز سکوت چیزی عایدش نشد... برگشت و نگاهش کرد...
-اینجا رو کی این شکلی کردی؟! چرا؟!!
جونگکوک:تا وقتی حس فضولیتو ارضا میکنی میرم لباس عوض کنم...
با تموم شدن حرفش به سمت اتاقش رفت تا لباسشو عوض کنه... دیگه اهمیتی نداشت که ایل دونگ چیکار میکنه چون چیزی که نباید رو دیده بود...
با دقت از بین شیشه ها عبور کرد و رفت تا از بین وسایلایی که سالم مونده دوتا گلس برداره...
و بعدش به سمت پذیرایی رفت...
.
.
.
.
.
۲۲.۹k
۱۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.