پارت ۱۰
پارت ۱۰
#میکاسا
چشمامو باز کردم
باورم نمیشد
ارن ارن
ارن بالهاشو دورخودمون پیچیده بود خیلی گرم و نرم بود پرای بالش قلقلکم میداد نفس گرمش میخورد به گوشم
ضربان قلبش برام مثل لالایی بود
خیلی آروم در گوشم گفت خوبی
_خوبم
_ولی دستت که چیز دیگه ای رو نشون میده
_منظورت
یهو فهمیدم که ساعد دستم زخمیه انقدر آرامش داشتم که اصا نفهمیدم که دستم زخم شد
ارن دستمو گرفت و بعد...
#ارن
دستشو گرفتم سعی کردم تمرکز کنم دست دیگمو رو زخمش کشیدم زخمش انگار جوش خورد و دیگه خونریزی نکرد
تعحب کرد خودمم هم همینطور حتی نمیدوستم که یه همچین قدرتایی دارم
از تو بغلم اومد بیرون و رفتیم سمت جان
وقتی دیدم با زبون خوش بلند نمیشه یه مشت زدم تو صورتش
یهو پرید
_ها چی شده من کیم اینجا کجاست شما کین من کیم چی شدا
منو میکاسا فقط داشتیم میخندیدیم
وقتی به خودش اومد تو اون برف افتاد دنبالمون
منو میکاسا داشتیم فرار میکردیم که یهو دیدم میکاسا داره میره سمت پرتگاه ولی چون به جلوش نگاه نمیکرد نفهمید راهمو کج کردم و رفتم سراغش
زمان رسیدنم بهش با زمان افتادن از مرتگاه یکی بود از پشت بغلش کردن ولی وقتی افتادیم فهمیدم افتادم رو یه نفر
وقتی میکاسا بلند شد یهو زد زیر خنده و گفت: ارن کارت تمومه
_ منظورت...
بعد زیرمو نگاه کردن دیدم که
آنیه
_مادر جان آنی به جان خودم اتفاقی بود
بلند شد و صورت از سرمای برف شده بود عین گوجه
_تو غلط کردی اتفاق یافتادی رو من
_😐
_جواب منو بده دراز
_ای ددم وای فرار
اومدم فرار کنم خوردم به آرمین بعد دیگه با هم داشتیم فرار میکردیم
چون میدونستمی وقتی آنی مارو بگیره دیگه کار هردومون ساختس
#میکاسا
چشمامو باز کردم
باورم نمیشد
ارن ارن
ارن بالهاشو دورخودمون پیچیده بود خیلی گرم و نرم بود پرای بالش قلقلکم میداد نفس گرمش میخورد به گوشم
ضربان قلبش برام مثل لالایی بود
خیلی آروم در گوشم گفت خوبی
_خوبم
_ولی دستت که چیز دیگه ای رو نشون میده
_منظورت
یهو فهمیدم که ساعد دستم زخمیه انقدر آرامش داشتم که اصا نفهمیدم که دستم زخم شد
ارن دستمو گرفت و بعد...
#ارن
دستشو گرفتم سعی کردم تمرکز کنم دست دیگمو رو زخمش کشیدم زخمش انگار جوش خورد و دیگه خونریزی نکرد
تعحب کرد خودمم هم همینطور حتی نمیدوستم که یه همچین قدرتایی دارم
از تو بغلم اومد بیرون و رفتیم سمت جان
وقتی دیدم با زبون خوش بلند نمیشه یه مشت زدم تو صورتش
یهو پرید
_ها چی شده من کیم اینجا کجاست شما کین من کیم چی شدا
منو میکاسا فقط داشتیم میخندیدیم
وقتی به خودش اومد تو اون برف افتاد دنبالمون
منو میکاسا داشتیم فرار میکردیم که یهو دیدم میکاسا داره میره سمت پرتگاه ولی چون به جلوش نگاه نمیکرد نفهمید راهمو کج کردم و رفتم سراغش
زمان رسیدنم بهش با زمان افتادن از مرتگاه یکی بود از پشت بغلش کردن ولی وقتی افتادیم فهمیدم افتادم رو یه نفر
وقتی میکاسا بلند شد یهو زد زیر خنده و گفت: ارن کارت تمومه
_ منظورت...
بعد زیرمو نگاه کردن دیدم که
آنیه
_مادر جان آنی به جان خودم اتفاقی بود
بلند شد و صورت از سرمای برف شده بود عین گوجه
_تو غلط کردی اتفاق یافتادی رو من
_😐
_جواب منو بده دراز
_ای ددم وای فرار
اومدم فرار کنم خوردم به آرمین بعد دیگه با هم داشتیم فرار میکردیم
چون میدونستمی وقتی آنی مارو بگیره دیگه کار هردومون ساختس
۱۰.۵k
۰۷ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.