Ma veine : شاهرَگ من
Ma veine : شاهرَگمن
شب شد ک برهان امد من لباس هامو پوشیده بودم امد دم گوشم
برهان:امشب بیبینم از کسی تلفن بگیری یواشکی حرف بزنی یا اینک به کسی بگی ک کتکت میزنم،مائده زنده زنده چالت میکنم میدونی ک میکنم فهمیدی
مائده:اره
باید به حرفش گوش میدادم چهار ماه دیگ باید تحملش میکردم،ساعت ۹ شب بود ک کم کم مهمون ها امدن پسر ها با سه چهارتا دختر میومدن داشتم سلام علیک میکردم ک دیدم کامیار با ۳ تا دختر امده کلا برگام ریخته بود رسید به من ک دوتایمون تعجب کرده بودیم با دخترا رفت داخل،توخونه همه سیگار میکشدن سرم درد میکرد رفتم تو بالکن ک با صدای کامیار به خودم امدم
کامیار: فکر نمکردم صیغه برهان شده باشی؟
مائده: منم فکر نمکردم با دخترا را بیبینمت اونم تو تهران
کامیار: هیچ وقت ادم رو از روی چهرشون قضاوت نکن
حرفی بینمون نبود تا چند دقیقه
کامیار: کلی دنبالت گشتم هروز میرفتم دم در خونتون میگفتن ک فرار کردی
مائده: میگفتن فرار کردم؟
کامیار: اره تو پیش همه یک دختر فراری خ*را*ب هستی گفتن ک تو با یک پسره فرار کردی
مائده: ولی من بخاطر بابام صیغه این برهان شدم
کامیار: ولی اونا اینو نمگن خانوادت بعد رفتند هرجا نشستند گفتن ک دخترمون فرار کرده از خونه
مائده: منو بگو برای کی ها خودمو فدا کردم
کامیار:برهان کتکت میزنه
کامیار هی نزدیکم شد اینقدر نزدیک ک چسبیدم به میله هایی بالکن نفس هاش تو صورتم میخورد
مائده:برو کنار اگه برهان بیبینه منو اذیت میکنه
کامیار:غلط کرده
برهان:چی گوه خوردی تو
دیدم برهان امد ک بدو بدو رفتم پشتش
کامیار:همون گوه ک تو میخوری
برهان:تو خیلی غلط میکنی به مائده نزدیک بشیییی
کامیار:مگه صیغه ای نیست چرا سرش غیرتی میشی
تا برهان میخواست به سمت کامیار بره رفتم جلوش
مائده:بخاطر من برهان منو بزن ولش کن
برهان:ع طرفداریشو میکنی
مائده:نه نمخوام شر بشه ولش کن
برهان منو تو اتاق کرد و درو قفل کرد همه ای مهمون هارو بیرون کرد و بعد از نیم ساعت امد پیشم،هرچی نزدیک تر میشد بیشتر میترسیدم دیدم کمربندشو دراورد
برهان:طرفداری کامیار میکنییییییییییی(باداد)
مائده:نه من میخواستم فقط دعوا نشه
برهان:اره جوننننن عمتتت وقتی امشب تربیت کردم اون موقع میفهمی
(بقیش اسماته اگه خواستین بگید تو کامنت ها بنویسم)
شب شد ک برهان امد من لباس هامو پوشیده بودم امد دم گوشم
برهان:امشب بیبینم از کسی تلفن بگیری یواشکی حرف بزنی یا اینک به کسی بگی ک کتکت میزنم،مائده زنده زنده چالت میکنم میدونی ک میکنم فهمیدی
مائده:اره
باید به حرفش گوش میدادم چهار ماه دیگ باید تحملش میکردم،ساعت ۹ شب بود ک کم کم مهمون ها امدن پسر ها با سه چهارتا دختر میومدن داشتم سلام علیک میکردم ک دیدم کامیار با ۳ تا دختر امده کلا برگام ریخته بود رسید به من ک دوتایمون تعجب کرده بودیم با دخترا رفت داخل،توخونه همه سیگار میکشدن سرم درد میکرد رفتم تو بالکن ک با صدای کامیار به خودم امدم
کامیار: فکر نمکردم صیغه برهان شده باشی؟
مائده: منم فکر نمکردم با دخترا را بیبینمت اونم تو تهران
کامیار: هیچ وقت ادم رو از روی چهرشون قضاوت نکن
حرفی بینمون نبود تا چند دقیقه
کامیار: کلی دنبالت گشتم هروز میرفتم دم در خونتون میگفتن ک فرار کردی
مائده: میگفتن فرار کردم؟
کامیار: اره تو پیش همه یک دختر فراری خ*را*ب هستی گفتن ک تو با یک پسره فرار کردی
مائده: ولی من بخاطر بابام صیغه این برهان شدم
کامیار: ولی اونا اینو نمگن خانوادت بعد رفتند هرجا نشستند گفتن ک دخترمون فرار کرده از خونه
مائده: منو بگو برای کی ها خودمو فدا کردم
کامیار:برهان کتکت میزنه
کامیار هی نزدیکم شد اینقدر نزدیک ک چسبیدم به میله هایی بالکن نفس هاش تو صورتم میخورد
مائده:برو کنار اگه برهان بیبینه منو اذیت میکنه
کامیار:غلط کرده
برهان:چی گوه خوردی تو
دیدم برهان امد ک بدو بدو رفتم پشتش
کامیار:همون گوه ک تو میخوری
برهان:تو خیلی غلط میکنی به مائده نزدیک بشیییی
کامیار:مگه صیغه ای نیست چرا سرش غیرتی میشی
تا برهان میخواست به سمت کامیار بره رفتم جلوش
مائده:بخاطر من برهان منو بزن ولش کن
برهان:ع طرفداریشو میکنی
مائده:نه نمخوام شر بشه ولش کن
برهان منو تو اتاق کرد و درو قفل کرد همه ای مهمون هارو بیرون کرد و بعد از نیم ساعت امد پیشم،هرچی نزدیک تر میشد بیشتر میترسیدم دیدم کمربندشو دراورد
برهان:طرفداری کامیار میکنییییییییییی(باداد)
مائده:نه من میخواستم فقط دعوا نشه
برهان:اره جوننننن عمتتت وقتی امشب تربیت کردم اون موقع میفهمی
(بقیش اسماته اگه خواستین بگید تو کامنت ها بنویسم)
۱۵.۵k
۱۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.