پارت ۵
( من )
لباشو رو لبم گذاشت و اروم مک می زد و من کاری نمی کردم کاملا بی حرکت بودم در اختیار کوکی و بعد از حدود یک دقیقه ازم جدا شد و رفت روی مبل نشست و بعد با تعجب و لهن طعنه گفتم: یاااا تو نمی خوایی بری فکنم ساعت کمی دیر شده کوکی:نه چرا برم اخه من:یاا مسخره بازی در نیار راستی تو توخوبه ی یه دختر این وقت شب چی کار داری هاا خندید وگفت: شاید دختره دوست دخترم باشه من:یاااااا لوس نشو داشتم عصبی می شدم که فکر کنم فهمید وگفت:باشه باشه دارم می رم عصبی نشو دم در رفت و من سری درو بازکردم و رفت درو بستم و یه نفس راحت کشیدم یکم نشستم پای تلویزیون و بعد از او ساعتو نگا کردم ساعت ۱۲:۴۵ بود یادم اومد که باید امد که فردا باید برم کمپانی برای تمرین و بعد رفتم بخوابم صبح با صدای ساعت بیدار شدم و رفتم دوش سری گرفتم و صبحانه خوردم و بعد راه افتادم وقتی رسیدم داشتن وسایل هارو جمع می کردن پی دی نیم رودیدم وپیشش رفتم و پرسیدم که این جا چه خبره؟ پی دی نیم:وایی مایا یادم رفته بود که بهت بگم داریم از این جا میریم یه ساختمون جدید گرفتیم و داریم میریم اونجا برو اتقت و وسایل های شخصیت رو بردار و بقیه رو.........
من:باشه رفتم اتاقم و وسایل هام رو جم کردم وبعد بیرون اومدم دیدم کوکی داره من رو نگا می کنه هیچی نگفتم و رفتم و وسایل هامو دادم که ببرن و از مدیر برنامم پرسیدم که امروز قرار نیست که تمرین کنم؟؟ مدیر: نه امروز تمرین نداری
پی دی میم اومد و گفت:من دارم میرم ساختمون جدید تو هم با جونگ کوک بیا حتما تا الان بچه ها رسیدن ( بی تی اس )
من:باشه حتما پی دی نیم رفت همه رفته بودن و فقط من و کوکی مونده بودیم یه نگاهی به کوکی کردم وایی خدا هنوزم داشت بد جوری نگام می کرد من:یاااا چرا این جوری نگا می کنی کوکی:مگه چوری نگا می کنم؟ من:این جوری دیگه حالا هرچی نمی خوایی بریم ؟
ادامه در پارت بعدی❤
لایک کامنت و فالو یادتون نره😊
@mayabtsm
☝️☝️☝️☝️☝️
لباشو رو لبم گذاشت و اروم مک می زد و من کاری نمی کردم کاملا بی حرکت بودم در اختیار کوکی و بعد از حدود یک دقیقه ازم جدا شد و رفت روی مبل نشست و بعد با تعجب و لهن طعنه گفتم: یاااا تو نمی خوایی بری فکنم ساعت کمی دیر شده کوکی:نه چرا برم اخه من:یاا مسخره بازی در نیار راستی تو توخوبه ی یه دختر این وقت شب چی کار داری هاا خندید وگفت: شاید دختره دوست دخترم باشه من:یاااااا لوس نشو داشتم عصبی می شدم که فکر کنم فهمید وگفت:باشه باشه دارم می رم عصبی نشو دم در رفت و من سری درو بازکردم و رفت درو بستم و یه نفس راحت کشیدم یکم نشستم پای تلویزیون و بعد از او ساعتو نگا کردم ساعت ۱۲:۴۵ بود یادم اومد که باید امد که فردا باید برم کمپانی برای تمرین و بعد رفتم بخوابم صبح با صدای ساعت بیدار شدم و رفتم دوش سری گرفتم و صبحانه خوردم و بعد راه افتادم وقتی رسیدم داشتن وسایل هارو جمع می کردن پی دی نیم رودیدم وپیشش رفتم و پرسیدم که این جا چه خبره؟ پی دی نیم:وایی مایا یادم رفته بود که بهت بگم داریم از این جا میریم یه ساختمون جدید گرفتیم و داریم میریم اونجا برو اتقت و وسایل های شخصیت رو بردار و بقیه رو.........
من:باشه رفتم اتاقم و وسایل هام رو جم کردم وبعد بیرون اومدم دیدم کوکی داره من رو نگا می کنه هیچی نگفتم و رفتم و وسایل هامو دادم که ببرن و از مدیر برنامم پرسیدم که امروز قرار نیست که تمرین کنم؟؟ مدیر: نه امروز تمرین نداری
پی دی میم اومد و گفت:من دارم میرم ساختمون جدید تو هم با جونگ کوک بیا حتما تا الان بچه ها رسیدن ( بی تی اس )
من:باشه حتما پی دی نیم رفت همه رفته بودن و فقط من و کوکی مونده بودیم یه نگاهی به کوکی کردم وایی خدا هنوزم داشت بد جوری نگام می کرد من:یاااا چرا این جوری نگا می کنی کوکی:مگه چوری نگا می کنم؟ من:این جوری دیگه حالا هرچی نمی خوایی بریم ؟
ادامه در پارت بعدی❤
لایک کامنت و فالو یادتون نره😊
@mayabtsm
☝️☝️☝️☝️☝️
۱۸.۷k
۲۹ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.